گفت و رفت:)

گفت عشق بابا نبینم غمتو...گفت بابا بمیره برات،غصه نخوریا...گفت زنگ میزنم بهت اصلا نگرانم نشو...گفت زود برمیگردم میام جبران میکنم نبودمو...بغلم کرد...دست تکون داد...رفت

گفتم بابا جونم خیالت تخت قول میدم مواظب خودم باشم...گفتم بابایی منتظرت میمونم...گفتم بابا دلم برات تنگ میشه...

گفت بابا میاد زود...فقط اینو از بابا یادت باشه...گریه م گرفت و گفتم وقتی قراره بیای چرا ادای رفتن و برنگشتنو درمیاری...بغضمو زودی قورت دادم و لبخند زدم که فک کنه خوبم...گفت بالاخره گوش میدی به حرفم؟!...سری تکون دادم و گفتم بگو...گف ببین عزیز دل بابا مواظب خودتو دل قشنگت باش نزاری یوقت دلت بشکنه روحت بشکنه اخه بابا جان میدونی؟!من خودمو جا کردم تو قلبت اگه قلبت بشکنه انگار من شکستم...بابا جان گوش کردی؟این فقط خودتی که تا آخرش با خودتی...

گفت و رفت...گفت و رفت...هر کلمه ش با صدای بلند توذهنم تکرار میشد...صدای هق هق گریه مو جوری قورت دادم که کسی نفهمه...مامانم نفهمه چقدر هنوز نرفته دلم براش تنگ شده...خواهر نفهمه چقدر قلبم داره مچاله میشه از رفتنش...برادر نفهمه که احساس تنهایی تو پوست و گوشت و خونم رخنه کرده

رفت...برگشت...ولی این منم که تا ابد بغض عمیق قلب و روحمو به یاد اون رفتن به دوش میکشم...میگما بابا جون

نکنه یروزی بری و دیگه نیای 

کاش قبلش من بمیرم...اخه با دیدن نبودت هر روز میمیرم

غبار غم

غبار غم برود...

حال خوش شود!:)

آرزو

آرزو کن...آرزو زندگیت را میسازد...به بهانه ی آرزو...خداوند صدایت را می شنود...آرزو کن...آرزو همان ماهی قرمز در آب گل آلود زندگیست...آرزو همان لبخند سرباز پس از رهاییست...آرزو همان معشوقه ی پروانه در عمق تاریکی،شمع است...آرزو تمام دلخوشی من هست...

پ.ن:آرزو میکنم حال این دختر قرمز پوش رو داشته باشم:)

پ.ن:آرزو کن آرزو

عکس های پست قبلی



پ.ن:طبیعت آغوشش را برایتان گشوده🌲🌳🌱

به وقت سیزده اردیبهشت

امروز به معنای واقعی به عمق کلمه ی اردیبعشق پی برم...وای که چقددددررررررر همه جا پر از شادابی و خنده و نشاطه

با پدر و مادر و خواهر گرام رفتیم کمی خارج از شهر گشت و گذار،وای که چقدرررر هوا خوبه اینجا...چقدر طبیعت قشنگ شده...به معنای واقعی اردیبعشقه...اردیبعشق

خلاصه ش که برای منی که عاشق رنگ زردم بهشت بود...اخه پر بود از گلای زرد و قشنگ 


نسیم بهاری صورت خسته ام را نوازش میکرد...جوری که تا چشم کار میکرد پر بود از صورت های خسته ای که با نوازش باد مست شده و قدم زنان به درختان جوان مژده ی عشق میدادند...بوی سر زندگی را میشنیدم...گویی دلم هوای پتکی را کرده که بر سرم کوبیده شود و در گوشم فریاد بزند:عشق را ببین...خداوند عاشق توست...عاشقش باش...


پ.ن: نتم فوق العاده ضعیفه و نتونستم عکسایی که گرفتمو آپلود کنم:(بعدا که سرعت نتم برگشت حتما براتون آپلود میکنم...


که چرا که فیلتریم ما؟!:|

در پی فیلتر تلگرام ما یک خونی در رگمان جوشید به نام عشق به وطن،طی یک حرکت انتحاری سروش را نصب و تمامی دوستان را به نصب سروش دعوت نمودیم...اما نمیدانستیم چه سرنوشت شومی انتظارمان را میکشد

هی سرعت کم بود...هی گفتم فدا سرم...هی کم بود...هی گفتم فدا سر کشورم...باز کم شد...گوشیو کوبیدم زمین...نه تنها سروش فایده ای نرسوند:/بلکه گلس گوشیم هم شکست:(

حالا من ماندم یک دنیا غلط کردم+تا چشم کار میکنه فیلتر شکن 

و من آموختم که وفادار بمانم به تلگرام...تو این زمانه خون عشق به وطن هم بجوشه به ضرر خودم تموم میشه...نمونش گلس گوشیم:///

پ.ن:عیدتون مبارک باشههههه😍😍😍😍😍😍

پ.ن:روز معلم رو هم به تمام معلمای عزیزی که اینجا رو میخونن تبریک میگمممم😍🎉🎊🎈💃

بنگر که عشق چه میکند*~*

چند سالی هست یه آقای پیر،ازون پیرای دوست داشتنی تو محلمونه و هر روز صبح با یه تیشرت تو اون سوز سرما میاد بیرون و تا عصر قدم میزنه...همه میگن دیوونه س...بعضیا میگن اسکیزوفرنی داره...اخه دائم با یکی که کنارشه حرف میزنه...کسی که فقط خودش میبینه 

عالمی داره واسه خودش

میگن زنش پنج سال پیش فوت کرده و اینم خیلی زنشو دوست داشته...ازون عاشقانه های شاملو و آیدا...بعد مرگ زنش افسرده میشه و پیش مادرش میمونه...تا دوسال قبل که مادرش هم فوت میکنه و اون برا همیشه تنهای تنها میشه...

هر روز ساعت هفت صبح میاد تو محله و تا عصر همینطوری میگرده و با آیدای ذهنیش حرف میزنه 

هر روز صبح و عصر موقع رفتن و برگشتن میبینمش...به نظرم خیلی دوست داشتنیه...تا ابد با زنش زندگی میکنه چون خودش میخواد که داشته باشدش...حتی اگه واقعا نباشه

جلو در خونش پره از ماشینای قدیمی دهه شصتی که هیچ جوره راضی نمیشه بفروشدشون...میگه:

من نتونستم خودشو نگه دارم...لا اقل خاطره هاشو از دست ندم...

یادش بخیر بادا!

یادش بخیر...یادش بخیر اون سادگیا...اون دلایی که بدون غم و غصه بودن...یاد اون خنده های عمیق و از ته دل بخیر...یاد اون روزایی که ده بیست نفری میفتادیم به جون کوچه ها...با صمیمیت تمام...میدویدیم و جیغ و داد و صدای خنده هامون تا سر خیابون میرفت و صدای تک تک همسایه ها رو در میاورد...یاد اون عاشقانه های قدیمی بخیر...ساده...بی ریا... یاد اون اون نامه هایی که با استرس تمام مینوشتیم و زیر بالشتمون قایم میکردیم که مبادا کسی پیداش کنه...یاد اون روزا بخیر که خالم دستمو میگرفت و میبردتم بین باغا میگردوند و تهش اون نامه ای که شبونه با هزار استرس نوشته بود میرسوند دست معشوقه ش...یاد گل هایی که حیا اجازه نمیداد ازش بگیره و اگرم میگرفت سریع گم و گورش میکرد...یادش بخیر

یاد اون روزا که شاملو برای آیدا مینوشت و گوشه کنار کتابامون پر بود از شاملو نوشت...میگفتن شاملو آیدا رو فقط دوست نداره...آیدا رو میپرسته...یاد اون تقلیدا بخیر که رو کاغذ مینوشتیم "تویی آن خدای کوچک من" مینداختیم وسط کوچه تا کسی که باید،پیداش کنه و بخونه...

یادش بخیر...قدیما آینه ها فقط هرچی میدیدن نشون میدادن...حالا حتی آینه هام اون چیری که هستیم رو نشون نمیدن...شایدم اونا کارشون درسته...این ماییم که از خود بی خود شدیم...

یادش بخیر...اون عاشق سه تار به دست میومد تو کوچه پس کوچه های خونه ی مادر بزرگ میخوند و تار میزد و مادر بزرگ دست نوه ها رو میگرفت و میبرد جلو در تا یاد بگیرن عاشق شدنو...عاشق شدنو ببینن...بشنون...حس کنن

یاد اون دور هم بودنا تو اون خونه ی کاهگلی قدیمی بخیر...بی ادعا روی فرش دستبافت با گلای قرمز مادر بزرگ مینشستیم...میگفتیم...می خندیدیم

خدایا...چه زود کذشت تمام اون روزایی که نباید میگذشت


کاش بمیرم و دوباره متولد شوم تا بتوانم باری دیگر جهانی ساده و بی ریا ببینم...

قبلا گذاشته بودم ولی باز دلم خواست بزارمش

ترانه از آقای نیما راد

پ.ن:ترانه از یکی از دوستان بنده #نیما_راد هس

بالاخره رسییید

بعد از انتظارات طاقت فرساااا بالاخره سفارشای پیکسلام رسیدن و من ذوق مرگم 

تعدادشون خیلیه چون فقط من نیستم که سفارش دادم و از بین هفتاد تا پیکسل فقط چهارتاش مال منه😭

ولی عاشق همین چهارتام😍

۱ ۲ ۳
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan