عاقا چه وضعشه هی میرید میرید میرید...عاقا غصه مون میگیره به جان خودتون:( تینا هم رف:( قبلش کاکتوس رف:( محمد جواد رف:( باز خوبه این دو تا هر از گاهی یه سری میزنن بهمون
انقد میرید آدم هوس میکنه بره محو شه تو افق:|
رفتم کلاس زبان وسط کلاس داشتم مانور میرفتم سر گیجه گرفتم افتادم بغل یکی از برو بچ...بیچاره سکته کرد😅بعدش که بهتر شدم یه شماره ناشناس شروع کرد فرت و فرت زنگ زدن ...دست هم برنمیداشت...تهشم یه پی ام داد گف:این شماره ی آقای صادقیانه؟:|من نمیدونم چرا انقد اشتباه گرفته میشم...اونسری هم یه آقایی منو با خانوم نمیدونم اکبری بود کریمی بود چی بود اشتباه گرفته بود...در ادامه دوستم که بغل دستم نشسته بود چشاش پر شد بغض کرد اصن یه وضی...گفتم چته خب...میگه شکست خوردم😔گفتم چرا؟گف عشقم بهم گف فلان فیلمو دانلود کن منم گفتم نمیکنم اونم گف اه برو بابا منم گفتم برم دیگه نمیاما اونم برگشت گف برو...مرض داری؟میخوای شکست بخوری چرا خودت ول میکنی میری...اصن یه وضی
خیلی لذت بخشه اصلا تو این داستانا نیستم😅عشق و عاشقی رو میگم...دوستِ پسر دارم..ولی دوس پسر ندارم😂
پ.ن:به قول خودمون ترکا:اعصاب معصاب یوخدی:/
پ.ن:وجدانا نرید دیگه:(
آنه...آنه...
تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
#نوستالژی
دوست داشتم یه شب تا صبح تو خیابونای پاریس تنهایی قدم بزنم و در حالی که موزیک بیکلام گوش میدادم به سکوت شبانه ی شهر دل بدم و آخرین تصویری که تو ذهنم میمونه لحظه ای باشه که عاشقی معشوق خودشو زیر نور افکن های بزرگ برج ایفل در آغوش میگیره و میبوسه
دوست داشتم یکی از این ماشین های زرد رنگ قورباغه ای داشتم و پنج نفر از رفیقام در حالی که به زور خودمونو تو ماشینه جا کردیم بستنی قیفی هامونو لیس بزنیم و فرمونو چپ و راست کنیم و از دنیا و جهان فارغ تو جاده ها بال بال بزنیم
دوست داشتم تاب رو پشت بوممون جادویی بود و با هربار اوج گرفتنش میشد دست خدا رو گرفت...اگه اینطور بود...دوست داشتم یبار دستشو بگیرم و دیگه ول نکنم و تا آخر عمرم مث ماه از آسمون آویزون باشم
چند روزه شدیدا حساس شدم...چجوری!؟کافیه باد خنکی بخوره به صورتم دیگه تمووووم شدددد...اشکم در میاد و عضله های صورتم حس میکنم منقبض میشن...آب ریزش بینی😷🤕و بدن درد...اصن یه وضییی
حالا من نمیدونم اسمش چیه🤔حساسیت فصلی که نیس اخه از وسط فصل شروع شده...یچی بین بهار و تابستون...حساسیت میان فصلی😕
امتحان ریاضی رو هم دادم خلاص شدم✌موند زیست...زیستم تموم شه یه نفس راحت بکشییم💃تازه بعد از ظهرم کلاس نویسندگی دارم جلسه اولشه:بریم ببینیم کلاس نویسندگی چه شکلیه😁
پ.ن:بهتون گفتم رفتم "عصبانی نیستم" رو دیدم هفته ی پیش؟گفتم کارگردانش آقای درمیشیان هم اومده بود😎
اومدم رو پشت بوم خونمون که به لطف بابا کلی با صفا شده🌹🎉😍بابا دور تا دور دیواراشو پوشونده از شاخه های درخت انگورش که بیشتر از هر کسی نازشونو میکشه...اونقدری که منه دختر بابا هر از گاهی به اون درخت حسادت میکنم😅
بگذریم...بابا دو سال پیش بعد اینکه خونه ی نقلی رو رو پشت بوم کار کرد یه داربست با هر زحمتی بود رسوند به حیاطش که برا ما تاب درست کنه و کرد...الان نشستم رو تاب و تاب خوران براتون تایپ میکنم
نسیم قشنگ تر از همیشه با صورتم بازی میکنه و موهامو پخش و پلا میکنه🎆نگم براتون که چقد هوا خوبه...دلم میخواد بال درارم و مث گنجشکا بپرم و تو آسمون شهر پرواز کنم و برا همه ی مردم دلبری کنم🍃🍃🍃
ازون حسای خوب آغشته به یکم غصه دارم که دارم اون یذره غم رو برطرف میکنم...آخ که نمیدونید چقد دلم میخواست سرمو بلند کنم و ببینم یکی واستاده جلوم و اونقدر باهاش حرف بزنم که خالی شم و البته دیگه هیچوقت نبینمش:/
گلدونای خواهرم جلوم دارن دلبر بازی میکنن...کاش میشد گلام میتونستن حرف بزنن نه؟اونم حافظشون فقط یه روز باشه...بشینی جلوشون نوازششون کنی حرف بزنی حرف بزنی حرف بزنی و فردا برگردی ببینی همه ش رو فراموش کردن و بازم بتونی همون حرفا رو بزنی بدون اینکه حس کنن حرفات تکراری شده
تا حالا شده دلتون بخواد زمان تو یه لحظه متوقف بشه و تا آخر عمرتون اون لحظه تکرار شه؟اگه آره چه لحظه یا خاطره ای؟!بگید دوس دارم بشنوم😃
پ.ن:این عکسو یکی از دوستام برام فرستاده بود و گفته بود وقتی فازی میگه دارم تاب میخورم همچین تصوری ازش دارم😀😌
اون روز داشتم با یه دوستی تلفنی حرف میزدم،اتفاقا تصویری هم بود،یهو یاد یه گم شده ای از جنس عشق تو زندگیش افتادو بغضش گرفت...بعدش گف زندگی ما آدما مث یه جاده س...پر از پستی بلندی...پر از چند راهی...پر از کوچه های علی چپ که هر ازگاهی یکی رو از ما میگیرن و گاهی هم قدم آدمای جدیدو به جاده ی ما باز میکنن...کم پیش میاد یه کوچه دوبار پیش بیاد...کم پیش میاد آدمی که رفته برگرده
راس میگف،زندگی این سریالای تلوزیونی ماه رمضون نیس که همه چی با گول خوردن یکی شروع شه و با سرو سامون گرفتنش تموم شه:/
بعضی گول خوردنا هیچوقت درست و روبه راه نمیشن...اگه زندگی مث سریالا بود الان کوچه ها و خیابونا پر از آدمای پست و بی منطقی نبودن که سر کوچک ترین اتفاقات بزرگ ترین کار های بی منطق رو به راحت ترین طرز ممکن انجام میدن...
هیچی مث فیلما خوب و خوش نیس...این فیلما اگه تونسته باشن یه چیزیو خیلی خوب نشون بدن...اون بدبختی آدماس:|||
بهترین کاری که میشه انجام داد اینه که در هر شرایطی شاد زندگی کنیدD: و یادتون باشه امروز،برای فردامون،گذشته محسوب میشه✌
نمیدانم
شاید دوست داشتم توی مریخ بودم...انقدر دور که حتی نمیدانستم کسی مثل من توی یه جهان خیلی بزرگتر از جایی که هستم زندگی میکند
شاید این فقط در چند کلمه خلاصه بشود
که تنهایی من تو مریخ ذهنیم فقط تو میتونی بشکنی!تویی که هرگز نبودی و حالا هم نیستی...امیدوارم روزی بیایی که دیر نشده باشد و خنده هایم را ببینی و بخندی...دفترم را باز کنی و تمام عاشقانه های بی مخاطبم را بخوانی و در دلت بارها به وجودم افتخار کنی...شاید من تمام وجودم را برایت بگذارم و انقدر هر روز از وجود خودم به وجودت بیفزایم،که روزی اخرین ذراتم را جمع کنی پشت شیشه ی قاب عکسی و هر روز چندلحظه به آن خیره شوی و با اشک هایت لکه هایش را پاک کنی و با خود بگوییچگونه گذشت خنده هایت که بی پایان بودند و دزد سر راهی همه شان را دزدید و پیشکش اخم و غصه کرد؟
شاید هم تا آخر عمر دستم را بگیری و ببری به همان مریخ ذهنی...شاید یک خانه درختی در جنگلی شاید هم خانه ی متروکه ی بیابان زده ای،که منو تو هر دو در شب های طولانی بیابان بیدار بمانیم و دست بلند کنیم و از ستاره بچینیم...گیتارت را میان انگشتانت بازی دهی و آواز عشق سر دهیم...نمیدانم شاید دلم هوای مریخ ذهنی ای را کرده که فقط من باشد و تو باشد و دیگر هیچ نباشد...
______________________________________
سلام به همگی
منو ببخشید که سر نمیزنم بهتون
راستش اوضاع روحیم زیاد خوب نیست
میخونمتون ولی کامنت نمیزارم...نمیدونم
یکم فرصت لازم دارم بهتر شم
قول میدم زود با همون انرژی قبلی برگردم
یا حق
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۱۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳۳ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴۲ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۲۹ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۳۴ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۳۵ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۶۸ )