سه شنبه ۲۱ دی ۰۰
در حیاط بیمارستان منتظر بودم که پدر را ببینم،برادرم گفت:"مادر واجب تر است."سر تکان دادم و منتظر ماندم.دیگر فرصت نشد ببینمش و هنوز حسرت این را دارم که ۲۴ ساعت بیشتر از بقیه تورا ندیده ام.
در حیاط بیمارستان منتظر بودم که پدر را ببینم،برادرم گفت:"مادر واجب تر است."سر تکان دادم و منتظر ماندم.دیگر فرصت نشد ببینمش و هنوز حسرت این را دارم که ۲۴ ساعت بیشتر از بقیه تورا ندیده ام.