۲۴ ساعت

در حیاط بیمارستان منتظر بودم که پدر را ببینم،برادرم گفت:"مادر واجب تر است."سر تکان دادم و منتظر ماندم.دیگر فرصت نشد ببینمش و هنوز حسرت این را دارم که ۲۴ ساعت بیشتر از بقیه تورا ندیده ام.

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan