پدر عزیزم

پدر عزیزم،سلام:

از خوبی حال تو اطمینان دارم و می دانم تو ام از حال ما با خبری.

مدت هاست به خوابم نیامده ای،دلتنگی تا بند به بند وجودم نفوذ کرده . هرروز همه خوابت را می بینند و من هرروز دلتنگ تر از قبل،در گردباد خودخوری ام غرق می شوم.گاهی با خودم می گویم:"لابد دوستم نداری که به به خوابم نمی آیی." ولی هردوی ما میدانیم اینطور نیست و فقط دارم کاری می کنم که نازم را بکشی:)

در تمام عمرم ضربه ای به سنگینی نبودنت مرا از پای ننداخته بود،اما بازهم بلند شدم چون دختر همان پدرم...چون از تو یاد گرفتم قوی باشم،بلند باشم،استوار باشم...

از تو خواهش می کنم به خوابم بیا،تحمل ندیدنت را،نشیدنت را،بیشتر از این ندارم.

 

دخترت،فائزه

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan