جهان زیبا بود،بهتر بگویم،جهانِ قبلی ما زیبا بود.خنده بود،خانه های بزرگ بود،مهمان بود،سفید بود،سیاه نبود!گمان می کردم این زیبایی پایدار است اگر من بخواهم که زیبایی هایش را ببینم،اما زمان گذشت،خاطره ها ساختیم،خنده ها کردیم اما به جایی رسیدم که بفهمم این جهان دیگر زیبا نیست،دیگر سفید مطلق نیست،سیاه است که گاهی ذرات سفیدی دارد!
خیابان ها پر شد اما نه از خنده،بلکه از غم...آسمان پر شد نه از باران،بلکه از دود...شهر ها پر شدند نه از انسان،بلکه از "فقط آدم" ها...د
دنیا پر شد نه از مهندس ها،بلکه از خانه خراب کن ها!
دنیا پر شد نه از پزشک ها،بلکه از آدمکش ها!
داستان زندگی ها جوری شروع شد که در انتها در افکارمان جان دیگر عزیز نبود.!