These days

این روز ها به درجه ای از درک رسیده ام که درک می کنم چقدر دعوا ها،تنفر ها،زشتی ها،پلیدی ها و هر چیز نا مثبتی که در محیط اطرافمان وجود دارد بی ارزش است،زندگی این روز ها برایم شیرین است،اما نه مانند عسل که از بچگی شیرینی اش دلم را زده...سبک بال تر شده ام،آزاد تر،رها تر و همه را مدیونم به آن سپید ریش بالای سرم که همه "خدا" صدایش می زنند:)


+شدیم پیشرفته و حرفه ای تو تئاترمون و بدجور سرمون شلوغ شده:) خدایا ممنون که دارم کم کم برا رسیدن به هدفم رو پای خودم وایمیستم:)

++از یه گروه تئاتر پیشنهاد همکاری گرفتم،توقع نداشتم بابام قبول کنه ولی همون جمله ی اولو که گفتم حسابی ازم استقبال کردم،این بابا رو نداشتم چیکار می کردم من:)

+++احوال رفقای وبلاگی من چطورهههه😍؟

ته تغاری

اولین نوه ی مامان بابام که به دنیا اومد،دارم راجب دخترِ داداشم حرف می زنم،من به عنوان ته تغاری کاملا یهویی فراموش شدم،همه ی توجها برا ثنا بود، حسودی می کردم ولی هیچکس هم نبود درکم کنه،هیچکس نبود بگه بچه س

اذیت میشدم ولی به روم نمیاوردم...سه ساله باران به دنیا اومده،نوه ی دوم،بچه ی داداشِ دومم،همه شدن آغوشی برای ثنا،که احساس خلا نکنه،حسودی نکنه به باران...میخوام بگم همونطور که بچه ی آخر بودم،تو لیست اولویت هم بچه آخر بودم

Glad

I am glad to have some one

:)Who I am important for her/him

Feelings

گاها سر و کله ی یه سری احساسات تو زندگیم پیدا میشه که به شدت ازشون متنفرم و دلم نمیخواد مثل یه اسب رام و مطیع بیفتم دنبالشون،ولی اونا منو به اجبار دنبال خودشون می کشونن،و این روز ها،جزو یکی از اون گاهی ها تو زندگیمه و یجورایی مبارزه! از نوعِ خوددرگیریشه!

احساس تنفر دارم نسبت به برخی آدمای زندگیم و واقعا دارم ازش رنج می برم،یجورایی اذیت میشم،با حرفاشون،رفتاراشون،اونا همون آدمای قبلین...من حساس تر از قبل شدم،خیلی حساس،احساس میکنم آسیب پذیر شدم!

بگذریم،آدمای جدیدی وارد زندگیم شدن،ینی در واقع بهشون اجازه دادم وارد شن!تقریبا بعدِ یک سالِ سختی که داشتم... یکی از همین آدمای جدید که قبلا بهش این اجازه رو نمیدادم و بنظرم یه آدم بیخود بود-_- حالا میتونم بگم جزو باخود ترین آدمای اطرافمه:)برام با ارزش شده و از این بابت خوشحالم

به هر حال،روزهای عجیبی رو میگذرونم که تا حدودی باعث شادیم میشن:)هرچند که رو مخ بودن بعضی آدما همچنان اذیتم میکنه-_-

انتخابتون چیه

انتخابتون چیه؟

کسی که دوستش دارید

یا کسی که دوستتون داره؟

Lovely time,just imagine

تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...

سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستاره ی زندگیم شده ای:)

بوسه ای بر پیشانیم نشاند،آرام کنار گوشم زمزمه کرد:کور شده ام،جز تو نمی بینم:)

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan