توان ندارم

نمیدانم چه شد که آنچه بین ما بود از بین رفت.معمولا در فراموش کردن آدم هایی که از زندگی ام خارج شده اند خوب عمل می کردم.اما تو جور دیگری بودی.تو برای من جور دیگری بودی همانطور که من با تو منی دیگر بودم.امشب فکرت اذیتم می کند. کاش می دانستم چه شد و چرا اینگونه شد،آنموقع شاید از تو گذشتن برایم راحت تر بود.اما حالا...فقط میدانم که نشد.

نشد آنچه که فکرش را می کردم.

زندگی ام عوض شد اما فکر تو تمام نشد.

چرا برایم پایان نمی یابی؟

توان فرار از هیچ خاطره ای را در پاهایم ندارم.

 

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan