۲۴ ساعت

در حیاط بیمارستان منتظر بودم که پدر را ببینم،برادرم گفت:"مادر واجب تر است."سر تکان دادم و منتظر ماندم.دیگر فرصت نشد ببینمش و هنوز حسرت این را دارم که ۲۴ ساعت بیشتر از بقیه تورا ندیده ام.

خدا هنوز باهامه

بعضی وقت ها،بعضی اتفاقات،بعضی تصمیمات تورو نابود می کنن.از چیزی که هستی دور می کنن.از چیزی که میخوای باشی دور تر... اما اینو میدونی تمام این از دست دادن ها برای ارزش های بالاتریه،مثل لبخند مادر،مثل رضایت پدر،مثل آغوش گرم خواهر.

من تو زندگیم اشتباهات زیادی کردم،مجبور شدم تصمیمات فوق العاده سختی بگیرم که منو نابود می کرد اما میدونستم درسته.برای هدف بزرگ تریه.برای جلوگیری از اشتباهات بدتریه و برای فرار از غصه های سنگین تریه.

دل های زیادی شکستم...اما میدونستم برای دل شکستگی های سبک تری بوده.

من از تمام سختی های زندگیم سر بلند بیرون اومدم،سنگین ترین غصه هارو متحمل شدم و در پایان رقصیدم و میدونم این فقط من نیستم.همه ی ما بارها شکستیم و دست آخر چینی هامون رو یه جا جمع کردیم و بند زدیم و بلند شدیم.پس من بازم باید بلند شم،مثل تمام هزاران باری که چینی قلبمو بند زدم و بلند شدم.

بلند شو.خدا هنوز باهاته.

 

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan