چه کردی

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی

ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم

تو با حال پروانه ی من چه کردی


ننوشیده از جام چشم تو مستم

خمار است میخانه ی من چه کردی

مگر لایق تکیه دادن نبودم 

تو با حسرت شانه ی من چه کردی...چه کردی


مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفر کرده با خانه ی من چه کردی

جهان من از گریه ات خیس باران

تو با سقف کاشانه ی من چه کردی...چه کردی


تو با قلب ویرانه ی من چه کردی

ببین عشق دیوانه ی من چه کردی!

"افشین یداللهی"


پ.ن:متاسفانه سرعت اینترنتم واقعا ضعیفه و نشد موزیکشو براتون آپلود کنم...خب خودتون موزیکشو دان کنید واقعا عالیه

آهنگ"چه کردی" از "امین بانی"

تموم شد...

دیگه 

تست

بازیگری

در کار 

نیست

ممنون که بودید:)

لطفا راهنماییم گنید

خواهش میکنم کمی راهنماییم کنین

من واقعا نمیدونم چی بگم

موضوع تسته

یکسری یهویی ها:/

هر از گاهی یهویی دلم یچیز خاصی میخواد،نه تنها خوردنی هااااا

حتی ممکنه یهو هوس کنم برم بالا پشت بوم تاب بازی...مث امروز صبح^_^

یا مثلا یهو هوس یه موزیک خاصی رو میکنه...اونقدرررر آهنگو تو ذهنم میخونم که تا چند هفته حالم ازش بهم میخوره^~^

الان دلم یچیزی میخواد که نشدنیه:(

اخه چرا باید برا یه ترامپولین باید تا شهر بازی برم؟!!!؟؟!؟!؟!:(((((


هوای ارومیه امروز عصر:(چه دلگیر


اینم ویوی نوستالژی طور حیاط خونمون از رو پشت بومD:



افکار،مادرم

یهو سرمو برگردوندم دیدم مامانم به یه نقطه خیره شده...اونقدر محو تَرک های دیوار روبه رو بود که چند بار که صداش کردم متوجه نشد...دستشو گذاشته بود زیر چونه ش و با انگشت سبابه دست دیگش داشت به سرش فشار می آورد...بالاخره متوجه شد صداش میکنم گفتم مامان به چی فکر میکنی؟گف به روزایی که رفتن...گفتم چطور بودن روزات؟گف زندگیمو دوس دارم،چون شما رو دارم،خوشبحال من که موفقیت و روزبه روز بزرگ شدنتونو میبینم

چقدر مهربونی آخه مامان...فازی فدای دل مهربونت...فدای افکارت که اینهمه ذهنتو مشغول کردن و ذره ذره خاطراتو مث بارون تو هوای ابری مغزت فرو میریزن...

#مادر_دوستت_دارم


شب،زیبا

چندی دل من خسته شد از نبود تو

دل به دریا زد و سر داد فریاد تو را

خواندی و شنیدی و سکوت کردی اما 

به من عاشق دلسوخته بد کردی تو

چندی دل من خنده ی عشقم را خواست

دل به دریا زد و سر داد فریاد تو را

خنده کردی،خنده کردم،دل ببردی اما

به من خسته شده دل که نمی دادی تو!

گفتمت عاشقتم،دلبر من،جانک من

گفتی که کارم میدهی اخر به دستم ،چه کنم؟

گفتمت این دل بی منطق من نیست مگر عاشق تو؟!

اخر این قلب چه ارزد که به دستم ندهی

اخر این قلب چرا هی شکنی هی شکنی هی شکنی این را تو؟!

هوامو داریییی؟؟؟!!!


اینجا بود که حجم عظیمی از استرس بر من هجوم آورد و خودم و روحم و منِ شگفت انگیزم تو ذهنم داشتن تاب بازی میکردن...بابام قبول کرد ببره منو تبریز تا تست بازیگری بدم...خیلی مشتاق تر از منه ها ولی من میترسم برم گند بزنم و تا آخر عمرم حسرتشو بخورم:(

موضوع تست رو گفتن:فکر کنید دوربین یکی از عزیز ترین هاتون(پدر،مادر،برادر،همسر،عشق و..) هست و شما برا آخرین بار میبینیدش و دیگه بازگشتی در کار نیس...اینو اجرا کنید برامون:(

منم از صبح مث روح های سر گردان هرجا آینه میبینم محو آینه میشم و میزنم تو کار بغض و غم و ناراحتی و میرم تو نقش...یجوری زار میزنم که مامانم میگه شک دارم موضوع سر پدر مادر باشه:(

خلاصه ش اینکه کلی استرس گرفتم...کمکم کنیددد...دیالوگ بگید...وااای اگه قبول نشم هیچوقت خودمو نمیبخشم 

حالا یچیز دیگه ایم که هست و ذهنمو مشغول کرده اینه که:آخه من چجوری دوربینو بغل کنم:"((((

شب زنده داری

شب زنده داری ها به یادم آورند

چشمان تو

لب های تو،صدای تو 

جر جر جیر جیرک تنها به یادم آورد

آوای تو

ندای تو،خنده ی تو

خاطره سازیم و بازیم و ببازیم از کجا؟!

از همان تو

تق تق تو

آن صدای رفتن تو 


شب ها را به یاد رویاهایتان بگذرانید

شبتون رویا بارون🍃

به وقت 30 اردیبهشت

با فریاد شادی مغزم بیدار شدم که داد میزد:پاشو زندگیتو قشنگ بساز...با انگشت سبابهام برایش خط و نشان کشیدم که اگر یکبار دیگر در سرم فریاد بزند من میدانم و او و...مغزم هم خودم رو جلو فرستاد و گفت:تو پادرمیونی کن این عقل از سرش پریده...خودم اومد دست خودمو گرفت و گفت:عزیزممممم پا میشی یا😇

منم پاشدم و با یه حرکت انتحاری کلمو کوبیدم به تخت و صدای خواهرم که از سالن داد میزد باز توهم زدی رو شنیدم و گفتم:تف توروت فازی

طبق مذاکراتی که با مغز و دست و خودم داشتم به این نتیجه رسیدم که برم و امتحان فیزیک رو که دادم دوباره بخوابم تا به بدنم برنخوره😎امروز صبح امتحان فیزیک رو دادم و تا چهار ماه پرونده ی فیزیک رو تو زندگیم بستم...نپرسید خوب بود یا نه چون قبل از من،خودم داد میزنه:هییییی عالی بوووود...

قرار بر این بود بخوابم که متاسفانه نشد و من زانوی غم در بغل گرفته و در گوشه ای به صورت برج زهرمار واری نشستم و دارم براتون تایپ میکنم...با خودم تصمیم گرفتیم برا جبران کم خوابی این چند روز(برا خوندن فیزیک😒) برم یه کادوی خوب برا خودم بگیرم😊😁خودشیفته م خودتونین

میگن خواب روزه دار عبادته...لعنتی این درسا مارو از عبادت خدامونم منع کردن😞

پ.ن:نماز روزه ی همگی قبول حق🖐

پ.ن:زندگی رو با دو نفر خوش بگذرون،خودت و خودت:-)

اسم یه بازیگر

من چند روز پیش یه فیلم دیدم اسم"خانه ی خانم پرگرین برای بچه های عجیب و غریب"

بازیگر نقش اینُک رو هرچی میگردم پیدا نمیکنم

کسی از بین شما میدونه؟!

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan