عکس های پست قبلی



پ.ن:طبیعت آغوشش را برایتان گشوده🌲🌳🌱

به وقت سیزده اردیبهشت

امروز به معنای واقعی به عمق کلمه ی اردیبعشق پی برم...وای که چقددددررررررر همه جا پر از شادابی و خنده و نشاطه

با پدر و مادر و خواهر گرام رفتیم کمی خارج از شهر گشت و گذار،وای که چقدرررر هوا خوبه اینجا...چقدر طبیعت قشنگ شده...به معنای واقعی اردیبعشقه...اردیبعشق

خلاصه ش که برای منی که عاشق رنگ زردم بهشت بود...اخه پر بود از گلای زرد و قشنگ 


نسیم بهاری صورت خسته ام را نوازش میکرد...جوری که تا چشم کار میکرد پر بود از صورت های خسته ای که با نوازش باد مست شده و قدم زنان به درختان جوان مژده ی عشق میدادند...بوی سر زندگی را میشنیدم...گویی دلم هوای پتکی را کرده که بر سرم کوبیده شود و در گوشم فریاد بزند:عشق را ببین...خداوند عاشق توست...عاشقش باش...


پ.ن: نتم فوق العاده ضعیفه و نتونستم عکسایی که گرفتمو آپلود کنم:(بعدا که سرعت نتم برگشت حتما براتون آپلود میکنم...


که چرا که فیلتریم ما؟!:|

در پی فیلتر تلگرام ما یک خونی در رگمان جوشید به نام عشق به وطن،طی یک حرکت انتحاری سروش را نصب و تمامی دوستان را به نصب سروش دعوت نمودیم...اما نمیدانستیم چه سرنوشت شومی انتظارمان را میکشد

هی سرعت کم بود...هی گفتم فدا سرم...هی کم بود...هی گفتم فدا سر کشورم...باز کم شد...گوشیو کوبیدم زمین...نه تنها سروش فایده ای نرسوند:/بلکه گلس گوشیم هم شکست:(

حالا من ماندم یک دنیا غلط کردم+تا چشم کار میکنه فیلتر شکن 

و من آموختم که وفادار بمانم به تلگرام...تو این زمانه خون عشق به وطن هم بجوشه به ضرر خودم تموم میشه...نمونش گلس گوشیم:///

پ.ن:عیدتون مبارک باشههههه😍😍😍😍😍😍

پ.ن:روز معلم رو هم به تمام معلمای عزیزی که اینجا رو میخونن تبریک میگمممم😍🎉🎊🎈💃

بنگر که عشق چه میکند*~*

چند سالی هست یه آقای پیر،ازون پیرای دوست داشتنی تو محلمونه و هر روز صبح با یه تیشرت تو اون سوز سرما میاد بیرون و تا عصر قدم میزنه...همه میگن دیوونه س...بعضیا میگن اسکیزوفرنی داره...اخه دائم با یکی که کنارشه حرف میزنه...کسی که فقط خودش میبینه 

عالمی داره واسه خودش

میگن زنش پنج سال پیش فوت کرده و اینم خیلی زنشو دوست داشته...ازون عاشقانه های شاملو و آیدا...بعد مرگ زنش افسرده میشه و پیش مادرش میمونه...تا دوسال قبل که مادرش هم فوت میکنه و اون برا همیشه تنهای تنها میشه...

هر روز ساعت هفت صبح میاد تو محله و تا عصر همینطوری میگرده و با آیدای ذهنیش حرف میزنه 

هر روز صبح و عصر موقع رفتن و برگشتن میبینمش...به نظرم خیلی دوست داشتنیه...تا ابد با زنش زندگی میکنه چون خودش میخواد که داشته باشدش...حتی اگه واقعا نباشه

جلو در خونش پره از ماشینای قدیمی دهه شصتی که هیچ جوره راضی نمیشه بفروشدشون...میگه:

من نتونستم خودشو نگه دارم...لا اقل خاطره هاشو از دست ندم...

یادش بخیر بادا!

یادش بخیر...یادش بخیر اون سادگیا...اون دلایی که بدون غم و غصه بودن...یاد اون خنده های عمیق و از ته دل بخیر...یاد اون روزایی که ده بیست نفری میفتادیم به جون کوچه ها...با صمیمیت تمام...میدویدیم و جیغ و داد و صدای خنده هامون تا سر خیابون میرفت و صدای تک تک همسایه ها رو در میاورد...یاد اون عاشقانه های قدیمی بخیر...ساده...بی ریا... یاد اون اون نامه هایی که با استرس تمام مینوشتیم و زیر بالشتمون قایم میکردیم که مبادا کسی پیداش کنه...یاد اون روزا بخیر که خالم دستمو میگرفت و میبردتم بین باغا میگردوند و تهش اون نامه ای که شبونه با هزار استرس نوشته بود میرسوند دست معشوقه ش...یاد گل هایی که حیا اجازه نمیداد ازش بگیره و اگرم میگرفت سریع گم و گورش میکرد...یادش بخیر

یاد اون روزا که شاملو برای آیدا مینوشت و گوشه کنار کتابامون پر بود از شاملو نوشت...میگفتن شاملو آیدا رو فقط دوست نداره...آیدا رو میپرسته...یاد اون تقلیدا بخیر که رو کاغذ مینوشتیم "تویی آن خدای کوچک من" مینداختیم وسط کوچه تا کسی که باید،پیداش کنه و بخونه...

یادش بخیر...قدیما آینه ها فقط هرچی میدیدن نشون میدادن...حالا حتی آینه هام اون چیری که هستیم رو نشون نمیدن...شایدم اونا کارشون درسته...این ماییم که از خود بی خود شدیم...

یادش بخیر...اون عاشق سه تار به دست میومد تو کوچه پس کوچه های خونه ی مادر بزرگ میخوند و تار میزد و مادر بزرگ دست نوه ها رو میگرفت و میبرد جلو در تا یاد بگیرن عاشق شدنو...عاشق شدنو ببینن...بشنون...حس کنن

یاد اون دور هم بودنا تو اون خونه ی کاهگلی قدیمی بخیر...بی ادعا روی فرش دستبافت با گلای قرمز مادر بزرگ مینشستیم...میگفتیم...می خندیدیم

خدایا...چه زود کذشت تمام اون روزایی که نباید میگذشت


کاش بمیرم و دوباره متولد شوم تا بتوانم باری دیگر جهانی ساده و بی ریا ببینم...

قبلا گذاشته بودم ولی باز دلم خواست بزارمش

ترانه از آقای نیما راد

پ.ن:ترانه از یکی از دوستان بنده #نیما_راد هس

بالاخره رسییید

بعد از انتظارات طاقت فرساااا بالاخره سفارشای پیکسلام رسیدن و من ذوق مرگم 

تعدادشون خیلیه چون فقط من نیستم که سفارش دادم و از بین هفتاد تا پیکسل فقط چهارتاش مال منه😭

ولی عاشق همین چهارتام😍

یس😎

داشتم تو خیابون راه میرفتم 

گله رو دست یه خانومی دیدم 

چون عاشق گل زرد هشتم یهو کنترلمو از دست دادم داد زدم:

واااای رز زرد😌😱

خانومه یه نگا به من که دستمو گذاشته بودم رو دهنم کرد

یه نگا به شاخه گل دستش کرد

گف انقد ذوق داره؟بیا مال تو

منم بی هیچ تعارفی ازش گرفتم و صحنه را با صورتی خجالت زده ترک مردم

ولی عاشقشم😭😭😭😍😍😍😍💛💛💛💛

به وقت پنج اردیبهشت

امروز داشتم کانالامو چک میکردم دیدم هر جا رو نگا میکنی نوشتن اردیبعشق فلان و اردیبعشق بهمان...حالا بگذریم که همون اردیبهشت بهتره ولی اردیبعشق داره براتون دست تکون میده و میگه هللو مای فرند😻

فردا تولد یکی از رفقاست و من هیچ فکری نکردم برا کادو تولدش و کلی کار ریخته رو سرم و نمیدونم باید چیکار کنم واقعا😓

پیشنهادتون چیه برا کادوش؟؟!!!!

حالا دارم آماده میشم که برم به کلاس زبانم برسم ولی اصلا حسش نیس...کلا از وقتی بهار اومده حسش نیس🙄...چیکار میشه کرد 

راستی بهتون گفتم که پیکسل سفارش دادم؟قرار بود امروز برسه عااااا اما نرسید😟با کلی ذوق و شوق رسیدم خونه به امید اینکه پیکسلام رسیده باشن اما مامانم گف بیخود شاد نباش نرسیدن😑کل ذوق و شوق و خوشحالیم ریخت بعدشم پدر و مادر گرامی بنده را تنها گذاشته و پاشدن رفتن تبریز🚶

حالام منتظر خواهر گرام از دانشگاه تشریف بیارن که من تشریف ببرم 

این چند روزه کلی درس داشتم اصلا نتونستم به کارای اضافه م از جمله نقاشی و کتاب و نوشتن برسم...درس،خواب،درس،خوراک،درس😐

اینم بگم که یه نقاشی جدید شروع کردم که خیلی نصفه کاره س 

با آبرنگه...خلاصه که اگه تونستم تمومش کنم(اگه وقت شد) براتون عکسشو میزارم که نظر بدید

البته میدونم که همتون خواهید گفت:واااای چه قشنگهههه😍😍😍😍

اینم که اعتماد به نفسم خیلی بالاس رو قبول دارم😊(صدای اووووووووه حضار)

جمعه صبا دوستم قراره مقالشو ارائه بده و منم میخوام برم ببینم ارائشو...بالاخره دیگه😀

شنبه هم خودم کنفرانس زبان دارم که خاک بر سرم شد چون یکشنبه ش سه تا امتحان سختتتت و جان فرسا دارم😓😓😓

عجب کار تو کاری شداااااا...کاش این دو هفته زودی تموم شه که یکم افکارمان را آسوده و مشغول نوشتن شویم

پ.ن:کلی انرژی مثبت بفرستید براااااام😍😍😍

پ.ن:براتون یه ساعت پیاده روی که بعدشم برید بشینید یه گوشه تو یه پارک و چایی بزنین تو رگ تجویز میکنم😎

به وقت یک اردیبهشت

عجب روزی بود برام...پر از خنده و ذوق و شادی و خوش گذرونی و خبرای خووووب

اول از همه که سالروز سهراب سپهری عزیزه که خیلی ذوق کردم بابتش بعدشم که میلاد حضرت ابوالفضل(تبرییییییک😍😍😍)

و اینکه امروز با بروبچ رفتیم اردو و تا حد مرگ جنب و جوش کردیم و خندیدیم و الان هممون پر از خستگی هستیم

_البته اینم بگم که بلا فاصله بعد از اردو مجبور شدم برم کلاس زبان و خسته تر شدم😒


کلی از دوستای دوران طفولیت(دبستان) ام رو دیدم و فقط بغلشون کردم😭😭😭😭وای که چقد دلم براشون تنگ شده بووووووود😢

رسیدم خونه و وقتی یه سر به فضای مجازی(حالا همون تلگرام) زدم دیدم پیکسلایی که سفارش داده بودم همشون آماده شدن و دوشنبه میرسن به دستم و عای عَم وِری وِری ذوق مرگ😂😁😍😍😍🎊🎊🎊💃💃💃

پ.ن:بارون میباره اینجا...یه فنجون نسکافه با چاشنی صدای بارون براتون تجویز میکنم😊

پ.ن:موسیقی بی کلام خیلی خوبه هاااا...من تازه پی بردم به اوج خوب بودنش😅

پ.ن:کتاب "و کسی نماند جز ما" رو هم اگه تونستین حتما بخونین🎈


پ.ن(قول میدم اخری):اینارم خواهرم برام خرید و کلی ذوق مرگم کردددددد مخصوصا اون دفترهههه😭😭😭😭😭

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan