اومدم رو پشت بوم خونمون که به لطف بابا کلی با صفا شده🌹🎉😍بابا دور تا دور دیواراشو پوشونده از شاخه های درخت انگورش که بیشتر از هر کسی نازشونو میکشه...اونقدری که منه دختر بابا هر از گاهی به اون درخت حسادت میکنم😅
بگذریم...بابا دو سال پیش بعد اینکه خونه ی نقلی رو رو پشت بوم کار کرد یه داربست با هر زحمتی بود رسوند به حیاطش که برا ما تاب درست کنه و کرد...الان نشستم رو تاب و تاب خوران براتون تایپ میکنم
نسیم قشنگ تر از همیشه با صورتم بازی میکنه و موهامو پخش و پلا میکنه🎆نگم براتون که چقد هوا خوبه...دلم میخواد بال درارم و مث گنجشکا بپرم و تو آسمون شهر پرواز کنم و برا همه ی مردم دلبری کنم🍃🍃🍃
ازون حسای خوب آغشته به یکم غصه دارم که دارم اون یذره غم رو برطرف میکنم...آخ که نمیدونید چقد دلم میخواست سرمو بلند کنم و ببینم یکی واستاده جلوم و اونقدر باهاش حرف بزنم که خالی شم و البته دیگه هیچوقت نبینمش:/
گلدونای خواهرم جلوم دارن دلبر بازی میکنن...کاش میشد گلام میتونستن حرف بزنن نه؟اونم حافظشون فقط یه روز باشه...بشینی جلوشون نوازششون کنی حرف بزنی حرف بزنی حرف بزنی و فردا برگردی ببینی همه ش رو فراموش کردن و بازم بتونی همون حرفا رو بزنی بدون اینکه حس کنن حرفات تکراری شده
تا حالا شده دلتون بخواد زمان تو یه لحظه متوقف بشه و تا آخر عمرتون اون لحظه تکرار شه؟اگه آره چه لحظه یا خاطره ای؟!بگید دوس دارم بشنوم😃
پ.ن:این عکسو یکی از دوستام برام فرستاده بود و گفته بود وقتی فازی میگه دارم تاب میخورم همچین تصوری ازش دارم😀😌