عشق آسان ندارد!

🗣 Alireza Ghorbani

🎵 Eshgh Asan Nadarad

#AlirezaGhorbani


گفتم این آغاز پایان ندارد

عشق اگر عشق است آسان ندارد

گفتی از پاییز باید سفر کرد

گرچه گل طاق طوفان ندارد


آن که لیلا شد در چشم مجنون

همنشینی جز باران ندارد

گفتم این آغاز پایان ندارد

عشق اگر عشق است آسان ندارد


آن بهاران کو آن روزگاران کو

زیر باران آن حال پریشان کو

بازآ منه آسیمه سر 

بی بال و بی پر مانده


جای تنهایی در سینه ها مانده

رفته مجنون آن لیلا به جا مانده

از مستی و مینا و می 

اشکی به ساغر مانده


گفتم این آغاز پایان ندارد 

عشق اگر عشق است آسان ندارد

گفتی از پاییز باید سفر کرد

گر چه گل طاق طوفان ندارد


آن که لیلا شد در چشم مجنون

همنشینی جز باران ندارد

گفتم این آغاز پایان ندارد

عشق اگر عشق است آسان ندارد


گفتم این آغاز پایان ندارد

عشق اگر عشق است آسان ندارد


اگر شِکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن

با خودم حرف میزدم،در همان سکوت همیشگی زیر آسمان شهر،من همان دختری که موهاشو باز کرده و سپرده دست باد و خودش را با تموم سرعت رها کرده روی تاب دست سازی که دخترک را به اوج خدایی بودنش می رساند...

سکوت میکردم همان زمان ها دلتنگ عطر لباست بودم،میدانی؟مقصر تویی که هرگز عطرت را عوض نکردی تا بویش را زودتر فراموش کنم،بارها گفتم:

-چه میشد اگر آن عطر لعنتی را عوض کنی،ازش زده شدم!

اما این اتفاق هرگز نیفتاد و من هرگز از عطرت که بوی پدر بودن را همیشه در مشامم نگه میدارد زده نشدم...این حرف هایم،فقط از روی دلتنگی بود!

گاه گاهی دلم هوای قدم زدن هایمان را می کند...تو تنها کسی بودی که بلند بلند شعر خواندن هایم را در فاصله ی بین خانه ی جوان تا خانه را تحسین میکردی،درست زمانی که تمام مردم با انگشت نشانم میدادند و میگفتند:

-یک دیوانه ی دیگر هم به دیوانه های شهر اضافه شد!



علیرضا قربانی عزیز!اگر میدانستی با هربار گفتن"اگر از شِکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن" چقدر دریاچه ی چشم هایم را جاری میکنی،هرگز این موسیقی را نمیخواندی


"من آتش بودم اما تو به خاکستر نشستی"

اگر گم کرده ام خود را مرا در گریه پیدا کن اگر از شِکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن


دو روز،دو شب،چه کردم:/

با قلب و مغزم مشورت کرده بودم تصمیم بر این شده بود که دوروز نباشم،تلگرام؟نوچ...وبلاگ؟!نوچ....ولی میدونید دلم برا خیلیا تنگ شد:(

اما دوام اوردم و بعد دو روز برگشتم،شنبه تولد یکی از عزیز های خوش صدای من بود😍😍😍😍از همین تریبون برا بار چندم تولدش مباااارک💃💃💃

خلاصه عرضم خدمتتون که تو این دو روز که نبودندی،خیلی از رفقا رو شناختندی😌دمشون گرم باشدندی:/...دو روز رو کتاب خوندم...صورتمو سیاه کردم با گواش-_-...جوکر شدم...راستی،مورد توهین شما عزیزان هم قرار گرفتم😊که به هر حال...مهم نیس!

استاد ش.ل بهم سپرده بود که قصیده ی "آبی سیاه خاکستری" از جناب اقای "حمید مصدق" رو بخونم و صدامو ضبط کنم و براش بفرستم،قصیده انقدرررر که طولانی بود،شد 20 دقیقه😲به معنای واقعی دهنم درد گرفت😀


پ.ن:حالتون چطوره رفقاااااا چخبراااا



عکسنوشت:این عکس دلبند منه خیلی دوسش دارم😍یکی از دوستا بهم گف یادکنکش زرده تخم مرغه😛


شاد باشییید

حتمااا!!!

حتما به این پست آقا رضا سر بزنید!و فایل صوتی رو با دقت گوش کنید!

حتما

خواهش میکنم ازتون

این پست

من روبات نیستممم

اونقدری که برا گوگل خودمو ثابت کردم که روبات نیستم

برا پدر مادرم ثابت شده نیستم

چقد این بشر...

چقد این بشر صداشو خودش دوست داشتنین




"جناب محمدرضا ژاله"

ایلیاس یالچینتاش

اگه روزی رفتم اینجا بدونید خوشبختی رو با پوست و گوشت و استخونم حس کردم🙄😃😃😃😃




پ.ن:واااااای اخه نیگااا😭😭😭😭

پکیج اموزشی ازین داد ها!

تو این فیلمه پدر! لیلا چه از ته دل جیغ میزد داد میزد لامصب دلم خواست🙄

من چرا بلد نیستم اینجوری جیغ بزنممممممم؟؟!!؟!؟؟!!!


یه پکیج آموزشی جیغ و داد!لطفا!

دست نزن!شکستنیست!

گفتم:به قلب من دست نزن!شکستنیست!...لبخندی به پهمای سمت چپ صورتش موج گرفت و قطره قطره عشق از لب های خاکستریش فرو ریخت،گفت:مگر قلب من آهنیست!؟ در دلم آشوب شد،موجی از لشکر هیتلر خدا بیامرز حمله کردن سمتم و با نیزه هاشون دونه دونه سلولای مغزمو باطل کردن،وقتی میگم هیتلرو دوست دارم همه لب میگزن و میگن وای وای دختر!هیچکس هم نه هیتلر!چرا هیتلر اخه؟!...معلومه چرا،چون تو تو ذهن خاکستر بسته ی من که هیچ توجهی به گذشته نداره و فقط در حال زندگی میکنه نیستی،چون به ابهت و شعور و عشق(!) هیتلر توجه نمیکنی!

منم گفتم:قلب تو آهنی نیست،اما میدانی،قلبِ منِ دختر شکستنی تر است!

گفت:خودم تابلو به دست جلوی قلبت می ایستم!روی تابلو مینویسم:

نزدیک نشو!شکستنیست!


پ.ن:فقط یک ذهن نویسی ساده:)!

آرزو نوشت:آرزو میکنم هر روزتون سرشار از حسِ "با پتو خوابیدن زیر کولر"باشه😅✌

دیشب

دیشب آن سالن 200 نفری و راهرویی پر از صندلی و همچنین روی پله ها پر از آدم های جور واجور ده یودند اما جای یکنفر که آرزویش دیدن این صحنه بود خالی بود،بابای عزیزم جایت را کنار خودم خالی نگه داشتم،عالم و آدم با من دعوا کردند که چرا جای خالی را به ما ها که سر پاییم نمیدی؟خودم هم سر پا بودم،ولی دلم نیامد جایت را خالی نگه ندارم!


پ.ن:به امید بازگشتتان با لبخند:)هردویتان را میگویم;)

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan