انتظار

خاطره وار

یادمه چند ماه قبل که داشتم می رفتم سر تمرین،پیاده بودم و راهمو گرفته بودم از یه پارک برم که حوصلمم سر نره،بعد یه دختر و پسر جَوون دیدم که نشستن رو چمنای پارک:)بعد پسره دستشو انداخته بود رو شونه های دختره و دخترم سرشو گذاشته بود رو شونه ی پسره:)))))

منکه با فاصله ی پنجاه سانتی از جلوشون رد شدم یه نگاه انداختم بهشونو ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد:))))همینطور داشتم می رفتم که دختره صدام کرد و خواست برم ازشون عکس بگیرم^~^ 

در طول دو دقیقه ای که طول کشید تا ازشون عکس بگیرم فقط داشتم قلبمو با ذهنم متقاعد می کردم که بهشون نگم:میشه عکستونو برا منم بفرستین😇


خوشحالم دخترتم بابا

بابا فردا راهی پلدختر میشه برای کمک به سیل زده ها:)

به آزادی عملش در این مورد حسادت میکنم

کاش منم میتونسم برم ولی حیف

خوشحالم دخترتم بابا:)💛💜

منتظر می مونم

گفت:وقتی قلبت داره میترکه چیکار میکنی؟

گفتم:چند کار

آهنگ گوش نمیدم،فکر نمیکنم،کتاب میخونم،لبخند میزنم و منتظر می مونم!

خدا هست

دل ما خوب شکسته شدن را بلد است

اما منتظر بمان دختری از جنس باد

لبخند بزن

خدا هست:)

دختری فلافل به دست روی چمن های پارک:)

رها کرده ام زندگی را،شاید برایش بجنگم،اما اگر از خدا بپرسی می گوید:خودش را سپرده به موج سرنوشت...راست هم می گوید،با تمام وجودم منتظر سرنوشتم هستم،زندگی را زندگی می کنم و لبخند می زنم،حتی اگر فروشنده سر کوچه هم به ازای هر لبخندم بگوید:اخه نمیفهمم چی خنده داره تو این دنیا! باز هم لبخند می زنم و می گویم:حتی اگه نباشه،بزا من بشم یه دلیل:) باورتان نمی شود اگر بگویم خندید:) آزاد شدن از اسارتی که تمام فکر و خیالت را در بر گرفته بود خیلی زیباست،لذت دارد رها شدن از یک مغز پر از تفکر هایی با خشت خشت گمان های واهی مردمانش!مردمان مغزم را می گویم،قبل ها حس می کردم شهری در مغزم وجود دارد چون این حجم از فکر و خیال و بیهودگی در مغزی به این کوچکی جا نمیشود،لابد چند مغز در کله ام داشتم!بگذریم،می گفتم که رهایی زیباست و لذت بخش،خودم را رها کردم و شدم یک آدمی که فقط می خواهد از لحظه لحظه ی عمرش لذت ببرد و به هیچ چیز اضافه ای فکر نکند،به لقمه فلافل بعد از تمرین تئاترش فکر کند و به حرف های مردم راجب دختری تنها که فلافل به دست روی چمن های پارک نشسته فکر نکند:)

همین است زندگی،سرتان را درد نیاورم چون زندگی ارزش وقت تلف کردن برای یک سر درد هم ندارد:)

دیوانه ی جان

گفتم:مشتتو باز کن نخودچی کیشمیش بدم بت

-شوخی میکنی؟

گفتم:اره،نه من ننه جونم نه تو نوه م...

آن لحظه به چی فکر کردم که دلم خواست کوچک تر از خودم تصور کنم کسی را که سالها از من بزرگ تر بود؟احساس کرده بودم که پیر شده ام؟یا اطرافیانم کودکانه رفتار می کردند؟

دلم خواسته بود کودکی را در برابرم تصور کنم و ذره ای خوشحالش کنم،شاید لبخند تاثیر بهتری داشت...اما آن لحظه گویی خنثی بودنم روی صورتم خشک شده بود و اجازه ی لبخند نمیداد!

اگر گندم گون بود چه می گفت؟دیوانه ی جان:)

دود طعم دار سیگار

وقتی آمدم که بنویسم،سردرد عجیبی مثل شمشیری در سرم بازی می کرد!نگران بودم،شاید نگران کسی،شاید نگران آینده ای،شاید نگران پاسخی...دلم گرفته بود،دلم میخواست سیگاری گوشه ی لبم می گنجاندم و دود می کردم تمام افکارم را،اما نه سیگاری بودم نه دلم می خواست باشم...آمدم و نوشتم اما پاک کردم...با خودم گفتم:این بندگان خدا چه گناهی کرده اند که افکار آشفته ام را تحمل کنند...نوشتم و پاک کردم،کمی که احساس سبکی کردم،به نیت دود سیگار نفسی بیرون دادم و باز هم منتظر ماندم،آمد:) همان که نگرانی هایم را در چند دقیقه پایان داد،اصلا انگار فراموش کردم و پر کرد گودال افکارم را با کلوخ هایی از جنس غصه دار مشو و من هستم،دلم رفت،رَفت،رُفت

اصلا شاید خدا هم با من هوس سیگار کرده بود،با اینکه سیگار در کائنات یافت نمیشد،رو کرد به بنده اش که من باشم و گفت،یکی برایت میفرستم:آرامبخش تر از دود طعم دار سیگار!:)


"تکه ای از نامه ای نانوشته"

 

هعی3

همین الان کاملا اتفاقی فهمیدم یه خواهر یا برادر دو قلو داشتم که قبل به دنیا اومدنش رفته:)

چرا اخه:)

الان با ابجیم یا داداشم بودم😞

گاااد2

رفتیم خونه ی داییم برا دید و بازدید،نوه ی داییم که پنج سالشه همچین موجبات رفاه و آسایش باران(برادرزادم که دو سالشه) فراهم میکنه که هممون کف کردیم😂😂😂اورده مداد رنگی هاشو داده به من،میگه وقتی باران جون بزرگ شد اینا رو بده بهش کادو از طرفم😂😂😂باباش هم میگه پسرم از الان به فکرش نباش و قیافه داداش من دیدنیهه😂😂

ملت از دو سالگی کادو مداد رنگی میگیرن بعد من با این ابهتم یه ماژیک وایت برد داشتم اونم دادم استاد ش.ل از بس رو تابلو توضیح نوشت تموم شد-_-

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan