باشه

بهم گفتن بی معرفت،بهم گفتن قدر نشناس،من شدم شمشیر زن،اونا شدن شمشیر خوار،من شدم یه دنیا حرف،اونا شدن یه دنیا تیکه!یه دنیا فحش!یه دنیا...

باشه من بی معرفت

اما فقط خدا میداند تمام آنچه از ذهن و دلم میگذرد

پرسش و پاسخ ما

تو پرسیده بودی خدا را ز من

و من پاسخی داده بودم

که خود نیز

هرگز نیاموخته بودم

بدانم همان را


تو پرسیده بودی نشانی ز من

و من پاسخی داده بودم

که هرگز نشد تا نشانت دهم

نبود همان را 

همان نیمه جان را


تو پرسیده و من گفته بودم

کجا مانده بود آن

غروب سحر گاه رفتن

و من مانده بودم

به راهم نهان را

ش.ل

بهترین و صمیمی ترین استاد دنیایی

استاد ش.ل:)

ماجراهای منو تولد

دیروز تولد خواهرم بود منم شدیدا مشغولش بودم،کلی کار ریخته بود سرم اما به هر حال خیلی خوب و خوش گذشت،کادوهامو چون اینترنتی سفارش داده بودم دیروز نرسید دستم و بابتش خیلی ناراحت شدم:(

خلاصه اینکه کلی پول خرج کردم بابت چیزای تزئیناتی و کیک و دسر و... سخت ترینش هم این بود که نزاریم بفهمه!به زور میگفتیم برو بگیر بخواب نمیخوابید انقد که داشتم به ریختن قرص خواب تو چاییش فکر میکردم:/

هرطوری بود شب شد و تولدو شروع کردیم،داشتن عکس میگرفتن که ازین بمب شادیا که خریده بودمو ترکوندم،یهو همشون جیغ زدن،قیافه هاشون انقد خنده دار بود که تا نیم ساعت رو زمین داشتم قهقهه میزدم😂البته اینم بگم که ازشون عکس گرفتم و بابت نگه داشتن عکس تا همین الان دارم فحش میخورم😂

صبح که پاشدم یکم درس خوندم صدای دلنشین پست موتوری جان(بر وزن اسنپ موتوری)تو گوشم پیچید و بعد صدای آیفون😌دویدم بسته رو تحویل گرفتم انقد که هبجان زده بودم وقتی تبلتو دادن که امضا کنم همینطور دستام میلرزیدن اصلا نفهمیدم چجوری امضا کردم😂

کادوشو دادم خواخور جانو که خدارو شکر کلیییی ذوق کرد بابتش😌

فرصت ها با ارزشن

گاها فرصت هایی که میدیم  تا جبران کنن هم تموم میشن

فولکس یا چی

دوست داشتم یه فولکس واگن زرد داشتم و باهاش کل دنیا رو می گشتم،هرجا میرسیدم دو روز تو خیابوناش گشت میزدم و با دونه دونه کافه های شهر خاطره می ساختم،با دودنه دونه آدمای شهر حرف میزدم،با دونه دونه کلمات زندگی می کردم و هروقت یکی ازم میپرسید چرا زرد؟میگفتم حتی خونِ توی رگهای منم زرده!

دوست داشتم مثلا اون دیوونه ی محلمون که کلی ماشین قدیمی داره یه حیاط پر از فولوکس قورباغه ای های رنگی رنگی داشتم و هروقت ازم میپرسیدم چرا فولوکس قورباغه ای؟داد میزدم کل جهانم دور بزنی نمیتونی یکی مث من پیدا کنی که فولوکس قورباغه ای دوست داشته باشه و باهاش یه دنیا خاطره ساخته باشه!

مار!

گفتم چیشد؟

گف:چی چیشد؟

_زندگیت دیگه

+مگه زندگی فقط مال مارایی نیس که در لونشون پونه در نمیاد؟

_تو چی کمتر از یه مار تو یه خونه ی بدون پونه داری؟چش نداری؟داری که

+فقط بلد نیستم زیادی به بقیه آسیب برسونم

_چی گف

+کی؟

_مهم نیس

+اینکه کیه؟

_شاید!

بعد چشاشو بست و رفت غرق شد تو دنیایی از فکر که جای منی که تهی از هر فکری بودم نبود،وقتی چشاشو وا کرد دیدم چشاش شدن کاسه ی خون،وقتی چشاشو می بست سیل عظیمی از خون راه چشاشو باز می کردن،زیاد نگذشت که خون همه جا رو برداشت،داد زدم چیکار میکنی؟

گفت:مگه من چیم کمتر از یه مار بود که در خونش پونه سبز نشده بود؟!

دنیای دیوانگی

یروز وسط خیابون زدم دلو به دریا شروع کردم رقصیدن،چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم و خیره شدم به لباس چین چین قرمزی که دور تا دورمو پر کرده بود ،اون روز کل شهر بهم گفتن:دیوانه ی رقاصه

یروز با خودم عهد بستم که کل کافه های شهرو زیر پام بزارم،با مردم شهر حرف بزنم و انقدر بنویسم و بنویسم و بنویسم که روی دیوارای کافه های شهرم همه ی مو جو گندمی های کم اعصابی که مثل اون شب بیرونم کردن پر بشه از دست خطای دیوار نویسی های من،اونموقع همه ی اون جو گندمی ها صدام میزدن:دختر دیوانه

خداوند دیوانگی را آفرید تا کسانی که از بودنشان رنج می برند از دیوانگی شان لذت ببرند

عشق؟!

و عشق بهانه ای برای انتظار

و عشق بهانه ای برای پایبندی

و عشق بهانه ای برای بهانه ها

و عشق پایان تمامی شروع ها


۱ ۲ ۳
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan