دلتنگی

_چرا دلتنگیو آفریدی؟

+اگه نمی آفریدم کِی یادت میفتاد چه عشق بزرگی در سینه داری؟

_اما ناراحت کنندس

+دقت کن،هیچ عشقی آسانی ندارد:)


تفکرات

آنچه جالب است اینست که:

من دنبال آرامش می گردم و کسی می گوید که برایش آرامش بخش هستم.

نمیدانم من،من نیستم...

یا او زیادی روی من حساب باز کرده!

شرح حال

من به شخصه میتونم جیغ و داد و فریاد خرج کنم برا اینکه بگم دادااااش،خوااااهر،پدرررر،مادرررر و هرکی اینو میخونی انقد بیخود رو معرفت اینو اون حساب نکن که فردا پس فردا یکی از ما بهترون رف سراغش بگی اوااا مگه من چم بود!!؟؟؟

چننندددبار سر این موضوع اعصابمو خورد کردم و امروز به عنوان یک شخص با تجربه به عفی گفتم بیخیال دختر،همیشه یکی بهتر از تو هس،اونکه اشتبا کرده خودش برمیگرده😇

دیروزم رفتیم اردو و خدایی خیلی خوش گذشت،انقدر آتیش سوزوندیم که نگم براتون،بد آموزی داره نمیخوام کار های سرگرم کنندمو رو کنم براتون😶ولی خب خیلی خوش گذشت،انقدر فعالیت داشتیم که از پیشونی تا نوک انگشتای پام گرفتن،اره خلاصه،نگم براتون

خامناماخ کردم شدییید-_-(فارسیش چی میشه؟)

حال پلاس

یک نفر پیدا شود که مرا بیرون بکشد از گودال اشک های اسیر در گلویم


+عب نداره همه چی درست میشه!

+دو تا توقع برام مونده بود،یکی از خدا یکی از دوستام که از مورد دوم دیگه توقعی ندارم...منتظرم ببینم خدا چیکار میکنه!

+شب بخیر

گلایه طور

ولی من اگه یه روز برم تو رابطه ی عاطفی

با دوستام قطع رابطه نمیکنم

یا باهاشون سرد رفتار نمیکنم -_-

آنچه لبخند هایمان را غیر واقعی کرد چه بود؟

داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنهان شده میان باران را که روی گونه هایشان می لغزند را ببینند...

ما آدم هایی هستیم که می خندیم،قهقهه می زنیم به عمق غصه هایمان،مبادا صدای تکه تکه شدن قلبمان را کسی بشنود:)


پس از یک سال؟!

باورش سخته،باور اینکه تو یه سال چقدر میتونیم بزرگ شده باشیم،چقدر میتونیم تغییر کرده باشیم و چقد میتونیم عوض کرده باشیم تمام تفکراتی که داشتنشون تو یه سال قبل،برای الانمون مسخره ست،امروز هستی بهم پیام داد،خیلی جالب بود،تو تقریبا یه سالی که باهم حرف نزده بودیم،تقریبا هیچ اتفاق تعریف کردنی ای نیفتاده بود و یه لحظه حس کردم دارم غرق میشم تو پوچی،اما یه سری تکرار ها منو بیرون کشیدن از این تهی بی پایان،عجیب بود برام،کلی اتفاق افتاده بود اما من هیچکدومو به هیچکس نگفته بودم،کلی بلایای عجیب و غریب سرم نازل شده بود و من بازم هیچ حرفی نزده بودم،دلم سوخت برا خودم و قلب بزرگم...تعریف از خود نباشه اما حس میکنم قلبم خیلی بزرگ و شجاعه که تابحال سفره ی دلشو کاملا جلوی کسی باز نکرده و راز هایی داره که هرچند تلخن ولی هنوز تو دلش موندن...شاید بهتر باشه بگم

دمت گرم فازی:)تو تونستی با اینهمه سختی بازم از ته دل بخندی و بخدونی:)

۱ ۲
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan