گااااد

تو پست قبل گفتماااا میخوام برم به علی دایرکت بدم

منصرف شدم

بپرسید چرا-_-

چه کردی فازی؟

صبح المپیاد ریاضی داشتیم با صبا و م یه گروه شده بودیم،رفتیم آزمونو دادیم که خدا رو شکر خوب بود،بعد که برگشتم خونه حس درس خوندن نداشتم،یه گیم نصب کردم و از ساعت یازده تا دو فقط گیم بازی کردم😨

بعد از ظهر هم تولد دختر همسایمون دعوت بودم که رفتم،برادرش اسمش علی عه و من کل 4 تا 11 سالگیمو با اون سپری کردم:)چه خاطرات قشنگی داشتیم با علی کوچولو...فک کنم فقط دو ماه ازم کوچک تره و خیلی با هم صمیمی بودیم،یادش بخیر چقد مخشو میزدم که دوچرخه خوشگلشو بده برونم...بعدم چون قدش بلند تر از من بود و من پاهام نمیرسید به پدال دوچرخه ش،خودش مینشست رو صندلی دوچرخه،منم رو میله ش ده برو که رفتییییم

کلی از تدارکات تولد خواهرش دست علی بوده،چه کادوی قشنگی ام گرفته بود برا خواهرش...مبارکش باشه...حقیقتا دلم برا علی تنگ شد...درسته هنوزم همسایه ایم و چون دائما بیرونم روزی حد اقل یبار تو محله میبینمش ولی دلم برا اون بازی هامون تنگ شد و تصمیم گرفتم امشب بهش دایرکت بدم و حالشو بپرسم

همین دیگه

ولنتاین هم به همگی تبریک میگم😍

چکیده ای از گپ خانوادگی

-فاطمهههه

_فاطمااااا

من:دربد ده یاتمااااا

+چوبانا داش آتماااا

صدای حضار:احسنت احسنت

یکم حرف بزنید داااا

حقیقتا خسته شدم از بس صفحه رو بستم و باز کردم

بیکارم:/

بیاید حرف بزنیم

نوستالژی اما قشنگ


کیا باهاش خاطره دارن؟:)

عمیق عمل کنید

ما آدمها تصمیم های زیادی می گیریم،گاهی انقدر کوچیک که فقط به رنگی شدن یه گوشه از اتاقمان کمک کنه و گاهی انقدر بزرگ که آینده مان را تغییر بدهد...گاهی همین تصمیمات کوچیک هستند که منجر به رسیدن و ایمان قلبی به تصمیم های بزرگمان میشوند...وقتی تصمیمی به بزرگی آینده تان گرفتید سعی نکنید تصمیم های کوچیکی که باعث شدند به اون تصمیم اصلیه برسید رو زیر پا بگذارید، انقدر عمیق به تصمیم هاتون عمل کنید که به عمق چیزی که میخواید برسید:)

یقین دارم که می رسید

وقتی میگم رفیق راجب چی حرف میزنم


باز هم صبا جوننمممم:)

دود می خیزد

 

امروز چگونه گذشت

با خواهرم رفتیم خرید،چقد خیابونا شلوغ بودن،چقد سنگ فرشای خیابان خیام پر ازدحام بودن...به شکل عجیبی سرگیجه گرفته بودم از اینکه هر طرف برمیگردم پر از آدمه حتی نفس تنگی هم گرفتم و علتشو نمیدونم.اولشرفتیم برام چادر خریدیم:)خواهرم یه مدل جدید از چادر خرید که خیلی به جفتمون میومد ولی من خودمو زدم به اون راه که خواهرم تکی بخره اونو،بعدش رفتیم سمت خیام و برا خرید چیز زیادی دستگیرمون نشد...خلاصش اینکه چادر جدید گرفتم و همین:)

تو راه هم کلی با خواهرم آهنگ خوندیم(تو ماشین) و مسخره بازی در آوردیم و ملت هاج و واج نگامون میکردن...مغازه ها همشون آهنگای باحال و ریتمیک پلی کرده بودن که فضای باحالی می ساخت...

خوب بود،بد نبود

برا فردا اصلا آماده نیستم و فقط به یک امید دارم میرم...اونم همینه

Not ready


پ.ن:الان یسری با خودتون میگید مگه این چادریههههه؟؟؟؟اولا که این اسم داره و معروف به فازی عه و دوما بله من چادریم

پرتقال من

هم نوستالژیه هم قشنگ

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan