چکیده ای از راهپیمایی

+اینهمه لشکر آمده

Boys:به عشق دختر آمده

من:/



+خونی که در رگ ماست

Boys:به خودمون مربوطه

من:\

من یا جواد مسئله اینست

از شنبه ی هفت قبل تا الان پنج نفر بهم گفتن شبیه جواد تو سریال بچه مهندسی

فقط اون صورتش مربعه تو بیضی ای:/

اسنپی تباه

خیر سرمون تمرین داشتیم امروز،پا شدم رفتم خانه جوان دیدیم بسته س،چیکار کنیم چیکار نکنیم زنگ زدیم به استاد ش.ل گف من پارک جنگلی ام تو نمایشگاه دستاورد های انقلاب اگه خواستین بیاید اونجا،دیدم تا ما بخوایم بریم اونجا دیر میشه اومدم برگردم خونه سه بار اسنپ گرفتم:/

اولی همون ثانیه ی اول لغو سفر کرد:/حس میکنم با اسمم مشکل داشته:/ دومی زنگ زد گف کجایین؟گفتم جلوی خانه جوان گف اونجا کجاس-_-دو ساعت براش توضیح دادم گف اهااا باشه الان میام ...با خودم گفتم خدااا شکرت همین که گوشیمو گرفتم دستم دیدم اونم لغو سفر کرد:/

یبار دیگه گرفتم دمش گرم خیلی آدم مودبی بود...سلیقه موسیقیمونم خیلی شبیه هم بود😂بهرحال با اون برگشتم خونه ولی هنوزم از دست اون یارو دومیه عصبی ام دلم میخواد بردارم زنگ بزنم بهش هرچی از دهنم در میاد بش بگم😒مرتیکه منو مسخره خودش کرده

اینم بگم قبلش با فاطمه(پارتنر جان) رفتیم تو پارک یکم قدم زدیم و یه چایی زدیم تو رگ که خیلی چسبید

ولی اون یاروعه خیلی تباه بود😒

بازم هه😎

وقتی کرم داری بفهمی تو کاکتوس چخبره😂

هه😎

بین التعطیلی و هه😎

#آدم_باشیم

میدونی چیه

به پول نیس

آدم اگه آدم بود مث آدم رفتار می کرد😒

ادعای معرفت(تصویر ربطی به مطلب ندارد:/)

ادعای معرفت هیچکس جز خدا را باور نکنید

همیشه یکی بهتر از شما هم هست:)


ببخش

بخشش؟بخششی برای من در کار نیس،آن که باید بخشیده شود...منم در جانب تو

حیدر بابا...

دیگر زمانه،زمانه ی توقع داشتن نیست!

توقع داشتم بمانی،توقع داشتم نامم را فریاد بزنی و بشکنی سکوتی را که ماه هاست در گلویم گنجانده ام،توقع داشتم مانعی شوی بر بغضی که زندگیم را صرف هضم کردنش بر گلویم کردم،توقع داشتم دستم را بگیری و ببری به جایی که دیگر دلی نشکند،دیگر دلی نشکنند،شاید حتی دلی نماند و مانند عشق تمام احساساتمان را با تمام وجودمان حس می کردیم،توقع داشتم بمانی و مرا به آغوش بکشی در روزهایی که لبخند های مصنوعیم را خودم هم باور کردم!و کنار گوشم زمزمه وار بگویی:من همان خنده ی واقعیت را می خواهم...

دیوار ها به سویم هجوم می آوردند و من همچو کاغذی از اعتماد،مچاله شده در گوشه ای از خودم زانو هایم را به آغوش می گرفتم و زیر لب زمزمه وار فریاد می زدم!

گذشتند هرچند نا ممکن،هرچند دشوار...باز گشتند تمامی چشمه هایی از احساساتم که خشکیده بودند و تنها بازمانده که نیامد تو بودی...و منی از من در درونم آموخت:دیگر زمانه،زمانه ی توقع داشتن نیست!

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan