گریه هایی که نکردیم و...

بچه که بودم هروقت کسی باهام بد رفتاری می کرد،ناراحتم می کرد،سرم داد میزد،مثل بقیه بچه ها گریه نمی کردم...زل میردم تو چشاش،بی لبخند،بی اخم،بی حرف...بعد چند ثانیه زل زدن،بی صدا می رفتم و یه گوشه زانوهامو بغل می کردم،اروم اروم اشک می ریختم...هر وقت کسی میومد پیشم تند تند اشکامو پاک می کردم و لبخند میزدم که فک کنن چیزی نشده...

 

حس می کنم تمام گریه هایی که نکردم جمع شدن تو یجا تو دلم،منتظر وقتی که یهو خودی نشون بدن:)

 

دو کلام حرف حساب لطفا

تو این روزا که هرکس یه قضاوت داره و کاسه کوزه ها سر اینو اون میشکنه،دو روزه اینستامو دی اکتیو کردم نبینم مردم چیا میگن!

بد نیست دو کلام حرف حساب بخونیم:)

 

اینجا

سردار رفت

چی میتونست ناگوار تر از این تو این روزا اتفاق بیفته جز اینکه

 

سردار رفت...

می وزد،اما بی صدا

می خواهم شمارا فرا بخوانم،فرا بخوانم به شمردن دفعه هایی که مُردید و زنده شدید،افتادید و برخاستید،آویخته شدید و نجات یافتید.حال فکر کنید،چند بار مرده اید؟حرف هایی که میخواهم بزنم تلخ است برای شنیده شدن،شاید هم تندی اش پرده ی ذهنتان را سوراخ کند،شاید حتی به پایان هم نرسد!

من دختری از جنس باد هستم،پرگشودن را یاد گرفته ام،آنقدر پر زدم که روزی با باد یکی شدم،همبسته شدم،من باد شدم!اما برای باد شدن باید بارها مُرد و زنده شد،باید بگویم:بسیارند دخترانی که باد شدند و صدایشان درنیامد،برخی چون صبا آرام...برخی چون طوفان پر از آشوب های بی پایان!

یکی از همبستگان باد را می گویم،همان دختر که فریاد های شبانه اش گوش خدا را هم کَر کرده بود،من خدا می شناسم اما...باور کنید که دل خدا هم برایش کباب بود...وقتی از کودکی چیزی را به زور بگیری آنقدر گریه می کند تا همان چیز یا شاید فراتر از آن را به دست بیاورد.اما وقتی از آن دختر جسمش را به زور گرفتی،چه چیزی فراتر از آن را می توانی به او بدهی؟!تو فقط بخشی از وجودش را نگرفتی،تو تمام شادی های زودگذر اما سازنده اش را دزدیدی و در عوض،به او خوابی نا آرام و سرشار از آشوب ها و فریاد ها و التماس های بیهوده هدیه دادی.

اما چه کسی به او کمک کرد؟چه کسی او را به آغوش گرفت؟شاید بهتر باشد اینگونه بپرسم:چه کسی مُهر خاموشی بر زبانش زد؟چه کسی اَنگ بی آبرویی از گوش هایش نیاویخت؟چه کسی چهره ی خندانش را باور نکرد؟

او مُرد با هر لبخند،با هر قهقهه،او پر زد با هر اشاره ی انگشت.آنقدر پر زد که روزی آغوشی یافت برای نلرزیدن،باد شد و باد ماند،شما چطور؟آیا هنوز مطمئنید چهره های اطرافتان را درست باور کرده اید؟آیا به باد ایمان آوردید؟می وزد...اما بی صدا! 

Music time7

وااای ازین اهنگ

عمریست هر شب رهگذارت:)_محمد معتمدی

 

 

 

Tired

لحظه ای که خسته ای

از همه چیز

حتی از صدای آتشِ شومینه...

Music time6

چیزی نمیگم خودتون بشنوید:)

 

چشمای تو مثل شبای پر ستاره_پرواز همای

 

 

 

قدم رو

کلمات فریاد میزنند و من دردم می آید،موجی از کلمات بر سر و تنم قدم رو میروند و با هر فریاد نظامی شان دردم می آید!نمیدانم چرا اما آگاهانه اشتباه می کنم،دو ماه قبل جایی نوشتم اگر دوباره متولد شوم دوباره اشتباه می کنم،نه من احمق هستم نه اشتباهاتم احمقانه!بهرحال به این نتیجه رسیده ام استعداد بسیاری در رنجاندن آدم هایی که برایم اهمیت دارند دارم.مشکل از طرز دوست داشتن من است نه من🙄بارها گفته ام که خانه برایم تنگ است،هرروز دیوار ها نزدیک تر می شوند و احساس خفگی در خانه آزارم می دهد،مثل زندانیی هستم که در سلولِ یک در یکی نشسته و حتی جا نیست پاهایش را دراز کند!مواظب دیوار ها باشید،مبادا بر علیهتان قیام کنند:) مقابله با آنها بسی دشوار می باشد:)

رادیو اهواز!

صدای مرا از اهواز می شنوید.نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه می کشد نت از کدام راه می رسد:)))اومدم تولد باران کوچولو که خداروشکر دیشب به خوبی و خوشی گذشت،فردا بلیط دارم به مقصد تبریز که بعدشم مامان و بابا بیان دنبالم برگردیم ارومیه و دوباره روز از نو روزی از نو...

دلم میخواد زود برسم ارومیه و سریع برم رفیقامو ببینم،کلی حرف دارم براشون،و البته کلی هم حرف دارم که اینجا باید بگم،که به وقتش میام و میگم

شروعِ تمرین جدید تئاتر با یه کارگردان جدید و البته یه کار کاملا جدی یه قدم خیلی بزرگ برا پیشرفتم در زمینه ی تئاتره اما خیلی هم ترسناکه،شاید همچین پیشرفتایی همیشه ترسناکن!نمیدونم!مثل اینکه اولین باره تجربه ش می کنم،برام تازگی داره.هنوز فشار خانواده روم هست و هی مانع ادامه دادن تئاترم میشن ولی من واقعا دارم صبوری می کنم و اهمیت نمیدم،نه اینکه مهم نباشن،بالاخره خانوادمن،اما اینو میدونم اگه الان این کارو نکنم بعد ها قراره حسرتشونو بخورم و اصلا دلم نمیخواد این حس حسرت رو دوباره تجربه کنم!

فازی کوچولو داره به چیزایی که میخواد می رسه،هرچند به سختی،هرچند بدون حامی،اما من تونستم و بعد اینم میتونم:)

اهم2

من ترس از دست دادن(ت) را دارم...!

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan