رادیو اهواز!

صدای مرا از اهواز می شنوید.نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه می کشد نت از کدام راه می رسد:)))اومدم تولد باران کوچولو که خداروشکر دیشب به خوبی و خوشی گذشت،فردا بلیط دارم به مقصد تبریز که بعدشم مامان و بابا بیان دنبالم برگردیم ارومیه و دوباره روز از نو روزی از نو...

دلم میخواد زود برسم ارومیه و سریع برم رفیقامو ببینم،کلی حرف دارم براشون،و البته کلی هم حرف دارم که اینجا باید بگم،که به وقتش میام و میگم

شروعِ تمرین جدید تئاتر با یه کارگردان جدید و البته یه کار کاملا جدی یه قدم خیلی بزرگ برا پیشرفتم در زمینه ی تئاتره اما خیلی هم ترسناکه،شاید همچین پیشرفتایی همیشه ترسناکن!نمیدونم!مثل اینکه اولین باره تجربه ش می کنم،برام تازگی داره.هنوز فشار خانواده روم هست و هی مانع ادامه دادن تئاترم میشن ولی من واقعا دارم صبوری می کنم و اهمیت نمیدم،نه اینکه مهم نباشن،بالاخره خانوادمن،اما اینو میدونم اگه الان این کارو نکنم بعد ها قراره حسرتشونو بخورم و اصلا دلم نمیخواد این حس حسرت رو دوباره تجربه کنم!

فازی کوچولو داره به چیزایی که میخواد می رسه،هرچند به سختی،هرچند بدون حامی،اما من تونستم و بعد اینم میتونم:)

دور دنیا در هشتاد روز!

عکس هم از صحنه های تئاترتون بذارید بد نیستا

منظورتون از دکور؟

موفق باشی :)

ممنونم:)
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan