میخوام حرف بزنم،راجب آدمایی که اومدن تو زندگیم،بعضیاشون موندن،بعضیاشون رفتن،بعضیاشون با دروغ منو شکستن،به هرحال...حالا میخوام حرف بزنم
میخوام بگم که چقدر از تعداد آدمایی که برام مهم بودم کاسته شده،آدمی که عاشقش بودم و اولین عشق واقعی زندگیمو باهاش تجربه کردم،و حالا اثری ازش تو زندگیم نیست...شاید حتی خودم خواستم که نباشه...اینجوری بهتره،انتظار آدما رو پیر میکنه...میخوام بگم یاد گرفتم دیگه بهش فکر نکنم...یاد گرفتم هروقت لازم باشه فراموش کنم و این کارو کردم
میخوام حرف بزنم راجب دروغگو های بزرگی که بهشون اجازه دادم وارد زندگیم شن،کسایی که با حسای زود گذر بچگانشون قلبمو آزار دادن،کسایی که قدر محبت رو نمیدونن،تو همون کسی که یک سال تمام بهم دروغ گفتی و برای ماه ها منو افسرده کردی بخاطر خبر مرگ دوستی که وجود خارجی نداشته،میخوام بگم،بخشیدمت...نه بخاطر خودت...بخاطر خودم...دلم میخواد کمی سبک تر بمیرم
میخوام حرف بزنم راجب رفقایی که گذاشتن و رفتن،هستن ولی نیستن...میخوام بگم رابطه های کوتاه مدت ارزش شکستن رفاقت های بلند مدت رو نداشتن،نمیدونم میتونم این موردو ببخشم یا نه...ولی میخوام بگم،دلم براتون تنگ میشه،حداقل برای اون صمیمیت رفاقتی بینمون...
میخوام حرف بزنم اینبار راجب خودم،دلم پره از خیلیا...ولی دارم کسایی رو که تا هروقت که بشه،منتظر حال خوبم می مونن،دوستشون دارم...درست از عمقی ترین تکه ی قلبم