این روزها با چاشنی استاد شریعتی

این روز ها فیلم های زیادی می بینم،شاید بتوان گفت کتاب های زیادی هم می خوانم،در کل زندگی های زیادی را تجربه می کنم و با حس های چدیدی روبرو می شوم.مانند حس گمشدگی،حس نبودن،در عین حال حس قدیمی بودن:)

تعجب نمیکنم اگه متوجه حرف هام نشید چون خودمم گاها نمیفهمم چی دارم میگم-_-

 

این شعر استاد شریعتی رو از طرف من بخونید

بد نیست:)

 

نمی دانم نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش دا در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته گرداند

بدین سان بشکند هردم سکوت مرگبارم را

سلام

مطمئنید این شعر برای دکتر شریعتی هست؟

سلام
حقیقتا من یه تابلو داشتم رو اون نوشته بود از دکتر شریعتی هست
جای دیگه ای چک نکردم
اجازه بدید چک کنم 
ممنون بابت تذکر:)
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan