عاشقانه ای مبهم

موهایش را نوازش می کردم و انگشتانم را میان تک به تک تار موهایش بازی می دادم،آرام خم شد و کنار گوشم گفت:"دوستت دارم." لبخند عمیقی زدم،به عمق دره های پر پیچ و تاب مارمیشو،خواستم خودم را لوس کنم،اخمی کردم و گفتم:"دختر به این زشتی را چرا دوست داری:("

گفت:"زشت بودنت را دوست دارم چون کس دیگری سراغت نمی آید;)"

اخمی بچگانه میان ابرو هایم نشاندم،قهری بچگانه،نگاهی بچگانه...گفتم:"تایید کردی که زشتم:("

آرام خم شد و زمزمه کرد:"چهره ت زیباترین پدیده ایست که چشمانم تا به حال دیده اند:))))"


Wow 
عالی بود خیلی عالی بود 
عاشق اینجور متنام 
همیشه جز فانتزیام بوده و هست و خواهد بود که چنین عشقی رو بتونم تجربه کنم 

مرسی ممنون مچکر😁

حتما تجربه می کنی
دوشنبه ۷ مرداد ۹۸ , ۲۰:۰۹ حـ . آرمان (استاد بزرگ)
سلام
عجب قلمی!!!
قلمتون مانا :)
سلام
ممنونم لطف دارید شما
سلام :)
قلم فازی بانو؟
سلام
بله
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan