د نمیفهمی دیگه:)

مگه چقدر سخت بود گذشتن؟داد زد سرم،گفت کی میخوای بفهمی گذشتن راه درسته،سیلی زد به صورتم و باز داد زد:چرا نمیخوای بفهمی کسی که نخواد بمونه رو با بیل و کلنگ هم نمیشه نگه داشت...همینطور صاف وایسادم،نگاش کردم،سکوت کردم،خشم از سر و روش می بارید و من اینو میدونستم که همش بخاطر منه...بارها بهش گفته بودم وجودمواضافی میدونم و هربار گفته بود:فازی جدیدا خیلی زر میزنی

همینطور وایساده بودم،لبخندی به پهنای صورتم زدم،تلخ بود،اما اونم وادار به لبخند کرد...آروم و نجوا کنان گفتم:تاحالا عاشق شدی؟لبخند رو صورتش خشک شد،دستاشو پشت سرش به هم گره زد و گفت:گیریم که نه!

چشامو درشت کردم،حالت مظلوم به خودم گرفتم و گفتم:

دِ نمیفهمی دیگه:)

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan