ماجراهای منو کمک

هفته پیش استاد ش.ل منو فاطی رو صدا زد که بریم به شاگردای مقدماتیش کمک کنیم و آمادشون کنیم برا اجراشون من طبق معمول سر ساعت اونجا بودم و بقیه دیر کردن،منم سوییشرت تنم بودو کلاهشو کشیده بودم رو سرم،با یه استایل پسرونه نشسته بودم رو صندلی و سرم پایین بود،جوری که کلا صورتم مشخص نمیشد(کلاه سوییشرتم نمیذاشت)یکی از بچه های کلاس مقدماتی اومد تو با فاطی سلام علیک کرد نشست بعد من چون سرم تو نمایشنامه بود با تاخیر سرمو بلند کردم گفتم سلام...بیچاره یهو از جا پرید گف عه تو دختری😂😂😂😂منو میگی؟جامه میدریدم و فاطی غش غش میخندید،بلافاصله بعد این اتفاق پسره گوشیشو در اورد زل زد به من رنگ زد به یکی گف:میشه آنلاین شی به کمکت نیاز دارم-________-

خدایااااا

به نظرتون چه کمکی میخواد که اونجور به من زل زده بود-_-

در ضمن،بعد اون اسمشو گذاشتیم کمک😂هر کاری دارم میگم کمممک برو فلان کارو کن،کمممک اونجوری نخون،اصن نگم براتون😝

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
🙄🙄🙄
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan