انسانی میشناسم

انسانی را میشناسم که صدایش زیباست به لطافت ماه،از بچگی در رویای ایستادن روی استیج خوانندگی بزرگ شده و چنان غرق در رویایش بوده که شاید حتی به فکرش هم نمی رسیده که شاید!شاید روزی صدایم از ضبط هیچ ماشینی پخش نشود!

-چرا خوانندگی؟

+تو فکرشو بکن!داری تو خیابون راه میری یهو صدای خودتو میشنوی که داری با عشقققق میخونی یه جَوونی با عشششق داره به صدات گوش میده...تو بودی کیف نمیکردی؟

-چرا،کیف میکردم

عاشق شد،عاشق شد،اما عشقش پایدار نبود،غصه خورد اما زمین نخورد!خوند و خوند و خوند،اسیر صداش شد بی خبر ازینکه یروز یکی میاد اینبار اسیر چشمای اون میشه!بخاطرش همه کار میکنه،اخه عاشقشه!دیوونشه!میخوادش!اما انگار فقط یه شب کافی بود تا جدا بشن!یک جمله کافی بود!تا عشقش زیر پاهای دیگران لگد بخوره و له شه!

بارها خواسته بود آهنگ بخونه،خونده بود،تا یک قدمی شنیدن صدای خودش از ماشین پسر دخترای جَوون،شنیدن صداش از ضبط تلکابین نمکآبرود،شنیدن صدای ذوق طرفداراش رفت!اما بی معرفت شد رفیقی که ادعای رفاقت میکرد،تک تک تلاش های پنج سال زندگیش گره خورد به لپ تاپی که نو شد و تمام آهنگاش پریدن!

سنگ شد!ولی نه آنقدر سخت!گفت:مهربون بودن و عاشق شدن رو خدا برا من نیافریده!

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan