خانه هارا ویران کنید
دیوار ها به شهر حمله کردند!
به نام آرامش،
دیوها سرازیر شدند
فاصله ها جان گرفتند
و دل ها تنها[تر] شدند
این واقعا آرامش بود؟
به نام آسایش،
سقف روی حصار نشست
راه پرواز سد شد
و تو،
آسودی؟
تنهایی آرامت کرد؟
تنهایی
در میان تن ها
فقط رامت کرد.
و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز
و گاهی چون شعاع صبح میریزد به روی بسترش خاموش
و او آرام میآید به سوی نور
و دستی میکشد بر صبح و بر خورشید و بر نور
و میخواهد بگرید یا بخندد در میان نور
و میخواهد بمیرد یا بماند در میان نور
و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا
در مشتهایش پنجهی صد شیر میروید
و او میخواهد از جایی که خوابیده است یا آرام بنشسته است ، برخیزد
و بگریزد میان درههای سبز
و یا چون زنبقی وحشی میان ریگها روید
و یا خورشید را در تپهها بر سینه بفشارد
و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار
و گاهی چشم در چشمان مردان و زنان شهر میدوزد
و میخواهد بخواند خط ناخوانای رازی را که پشت چشمها خفته است
و میخواهد بپیماید بیابان سیاهی را که پشت قلبها مانده است
و میخواهد بکوبد گام بر هر جادهی پندار
و در هر گام او تنهاست با آوار صد دیوار
رضا براهنی