Hungry time

هنوز ده ساعت کامل نگذشته از این که بیرون نرفتم و تو خونه نشستم و حقیقتا تحملم سر اومده-_-باید تا دو ساعت آینده حتما برم و یکم قدم بزنم وگرنه دیوونه میشم،اینم عادت بد منه دیگه،راستی دلم میخواد دوباره برم کتابخونه چون می خوام چند تا کتاب فلسفی جذاب بخرم اما نمیدونم کتابخونه پنج شنبه ها تا ساعت چند بازه،احتمال میدم بسته باشه:(

همین الان به خواهرم گفتم بیا بریم سینما و گفت:نه گفتم چرا؟ گفت:بچه های دانشگاه هم میخوان برن سینما من باهاشون نمیرم...و هنوز هم این حجم از تفاوت در سلیقه بین منو خواهرم موجب شگفتی خانواده س:/ البته یچیز جالب هم هست اینه که مامان و بابا و جفت داداشام رنگ چشم و مو و... روشنه در حالی که منو خواهرم گره گاش گوز هستیم(یعنی کسی که رنگ موها و چشاش سیاهه البته ما سیاه نیسیم قهوه ای روشن می باشیم🙄) نتیجه می گیریم منو خواهرم بچه سر راهی هسدیم-_- (diffrent people from diffrent worlds)

خلاصه اینکه حوصلم سر رفتههههه دلم پارک و فلافل میخواااد😭😭😭من گشنمهههه

منم دلم فلافل خواست😯
:(((
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan