اول دختره رو میترسونه و هی میگه باید فرور اضطراری داشته باشیم
بعد بهش میگه اونجا دفترچه راهنما(یا یچی تو همین مایه ها) هس باز کن بخون برام
دختره میخونه یهو به جایی میرسه که پسره نوشته با این خلبان ازدواج میکنی:)
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است. اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند من دختری از جنس باد میدوم مابین ثانیه ها و دقیقه ها لبخند را رها نمیکنم چون زندگیم را می سازد... اما میسازم فردایم را از جنس شادی بهتر از قبل زیبا تر از قبل...