با خواهرم رفتیم خرید،چقد خیابونا شلوغ بودن،چقد سنگ فرشای خیابان خیام پر ازدحام بودن...به شکل عجیبی سرگیجه گرفته بودم از اینکه هر طرف برمیگردم پر از آدمه حتی نفس تنگی هم گرفتم و علتشو نمیدونم.اولشرفتیم برام چادر خریدیم:)خواهرم یه مدل جدید از چادر خرید که خیلی به جفتمون میومد ولی من خودمو زدم به اون راه که خواهرم تکی بخره اونو،بعدش رفتیم سمت خیام و برا خرید چیز زیادی دستگیرمون نشد...خلاصش اینکه چادر جدید گرفتم و همین:)
تو راه هم کلی با خواهرم آهنگ خوندیم(تو ماشین) و مسخره بازی در آوردیم و ملت هاج و واج نگامون میکردن...مغازه ها همشون آهنگای باحال و ریتمیک پلی کرده بودن که فضای باحالی می ساخت...
خوب بود،بد نبود
برا فردا اصلا آماده نیستم و فقط به یک امید دارم میرم...اونم همینه
Not ready
پ.ن:الان یسری با خودتون میگید مگه این چادریههههه؟؟؟؟اولا که این اسم داره و معروف به فازی عه و دوما بله من چادریم