دیگر زمانه،زمانه ی توقع داشتن نیست!

توقع داشتم بمانی،توقع داشتم نامم را فریاد بزنی و بشکنی سکوتی را که ماه هاست در گلویم گنجانده ام،توقع داشتم مانعی شوی بر بغضی که زندگیم را صرف هضم کردنش بر گلویم کردم،توقع داشتم دستم را بگیری و ببری به جایی که دیگر دلی نشکند،دیگر دلی نشکنند،شاید حتی دلی نماند و مانند عشق تمام احساساتمان را با تمام وجودمان حس می کردیم،توقع داشتم بمانی و مرا به آغوش بکشی در روزهایی که لبخند های مصنوعیم را خودم هم باور کردم!و کنار گوشم زمزمه وار بگویی:من همان خنده ی واقعیت را می خواهم...

دیوار ها به سویم هجوم می آوردند و من همچو کاغذی از اعتماد،مچاله شده در گوشه ای از خودم زانو هایم را به آغوش می گرفتم و زیر لب زمزمه وار فریاد می زدم!

گذشتند هرچند نا ممکن،هرچند دشوار...باز گشتند تمامی چشمه هایی از احساساتم که خشکیده بودند و تنها بازمانده که نیامد تو بودی...و منی از من در درونم آموخت:دیگر زمانه،زمانه ی توقع داشتن نیست!

درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan