دوشنبه ۳ دی ۹۷
گفتم چیشد؟
گف:چی چیشد؟
_زندگیت دیگه
+مگه زندگی فقط مال مارایی نیس که در لونشون پونه در نمیاد؟
_تو چی کمتر از یه مار تو یه خونه ی بدون پونه داری؟چش نداری؟داری که
+فقط بلد نیستم زیادی به بقیه آسیب برسونم
_چی گف
+کی؟
_مهم نیس
+اینکه کیه؟
_شاید!
بعد چشاشو بست و رفت غرق شد تو دنیایی از فکر که جای منی که تهی از هر فکری بودم نبود،وقتی چشاشو وا کرد دیدم چشاش شدن کاسه ی خون،وقتی چشاشو می بست سیل عظیمی از خون راه چشاشو باز می کردن،زیاد نگذشت که خون همه جا رو برداشت،داد زدم چیکار میکنی؟
گفت:مگه من چیم کمتر از یه مار بود که در خونش پونه سبز نشده بود؟!