سلاااام حالتون خوبه؟
بگم براتون از امروز!امروز اصولا صبح پر مشغله ای بود که هر چی لگد میزدم به این عقربه ساعت باز "باباااا بزا ببینم میتونم بیدار شم؟" گویان همونجا تو ساعت 11 هنگ میکرد میموند:| کلا امروز یه صبح بود تو یه روز😑
ساعت هشت صبح بیدار شدم با سرعت نور آماده شدم و یه بیسکوییت انداختم دهنم و رفتم که به موقع برسم به کانون،رسیدم به کانون دیدم هیچکسسسس نیومده و منم از حرصم نشستم یه گوشه و نمایشناممو گرفتم دستم و با آرامش کامل شروع کردم به خوندنش،این نمایشنامه رو استاد ش.ل تازه داده بهمون که واقعا جذابه!خلاصه تا ساعت 11:30 کانون بودم و بعدش راه افتادم که برم خانه ی جوان برا تمرین😊
12 تا 2 خانه ی جوان بودم و تمرین و تمرین و تمرین!هیچکی یه تیکه نون هم نداد دستم:(((گشنه و تشنه،رواست اخه؟؟؟
خلاصه که برگشتم خونه و نهارمو خوردم و الان یه گوشه افتادم😂