با قلب و مغزم مشورت کرده بودم تصمیم بر این شده بود که دوروز نباشم،تلگرام؟نوچ...وبلاگ؟!نوچ....ولی میدونید دلم برا خیلیا تنگ شد:(
اما دوام اوردم و بعد دو روز برگشتم،شنبه تولد یکی از عزیز های خوش صدای من بود😍😍😍😍از همین تریبون برا بار چندم تولدش مباااارک💃💃💃
خلاصه عرضم خدمتتون که تو این دو روز که نبودندی،خیلی از رفقا رو شناختندی😌دمشون گرم باشدندی:/...دو روز رو کتاب خوندم...صورتمو سیاه کردم با گواش-_-...جوکر شدم...راستی،مورد توهین شما عزیزان هم قرار گرفتم😊که به هر حال...مهم نیس!
استاد ش.ل بهم سپرده بود که قصیده ی "آبی سیاه خاکستری" از جناب اقای "حمید مصدق" رو بخونم و صدامو ضبط کنم و براش بفرستم،قصیده انقدرررر که طولانی بود،شد 20 دقیقه😲به معنای واقعی دهنم درد گرفت😀
پ.ن:حالتون چطوره رفقاااااا چخبراااا
عکسنوشت:این عکس دلبند منه خیلی دوسش دارم😍یکی از دوستا بهم گف یادکنکش زرده تخم مرغه😛
شاد باشییید