با خودم فکر کردم،هر جای دنیا برم،باز همینه،چون فکر و خیال تو خیالاتم دارن غلت میزنن و ازین ور به اونور قل میخورن و مغزمو قلقلک میدن،گفتم خب که چی؟بالاخره که باید تموم شه پس مغزمو سپردم دست نویسنده ی درونم و گفتم بنویس!
دلم میخواست جایی زندگی میکردم که تنهایی برای ما معنایی نداشت،یه جایی که دریای خروشانش شبا با آوازش مارو به آغوش خواب بسپره و ابر ها هر شب صورتمونو نوازش کنن و لالایی بخونن،میدپنید که چی میگم؟یه جای دور از اینجا که خاطراتمو یادم بیاره،دنیای رویایی من سینمایی داره که هر لحظه بخوام جلو چشمام ظاهر میشه و خاطرات خوبمو!مث فیلم مرور میکنه،دنیای رویایی من همیشه آهنگ مورد علاقمو تو اسمون شهر پخش میکنه،دنیای رویایی من همیشه لبخند داره،و من،در دنیای رویایی قلبم،عاشقانه پرواز میکنم و پایان چشم هایم سقوط منست
ممنون از آقا بهنام بابت این چالش:)
چالش جالب کده