فکر نمیکردم نشستن تو ماشینی که جون نداره کولر خودشو روشن نگه داره حتی زیر سایه انقدر سخت باشه،سایه بود ولی انگار جهنم بود...گوشی خواهرم وصل بود به ضبط ماشین و آهنگ حبیب هی تو گوشم چرخ میخورد:
دلم از دنیا گرفته...شب من مهتاب نداره...روز من بی تو عزیزم...حتی خورشیدم نداره
و هی ریپیت میکردیم و از قصد ده دوازده باری گوشش دادیم،سرمو تکیه داده بودم در ماشین و پنجره باز بود که هر از گاهی یه نسیم بی جونی میومد سمتم یکم خنکم میکرد و باز میرفت،منتظر بودیم،شخص مورد نظر که اومد دستی به اون دایره ی ضبط کشیدم و صدای حبیبو بلند کردم و همه باهم باهاش میخوندیم:دلم از دنیا گرفتهههه،شب من مهتاب ندارهههه
آبرنگ و راپیدم خراب شده بودن که رفتم برا خودم خریدمشون که خیلییی زیاد هم بابتش ذوق کردم جوری که بابام میگفت:
ای بابااااا برات طلا هم میگرفتیم انقد ذوق می کردی؟:/
من:معلومه که...نه
از بدشانسیمم بگم بهتون،میرفتیم فروشگاه مواد غذایی،پامو گذاشتم تو فروشگاه برقا قطع شد و سیستما از کار افتادن.......و بدتر از همه کولرا هم از کار افتادن:((
مجبور شدیم نیم ساعت منتظر بشینیم تا برق اضطراری وصل بشه و خریدامونو بکنیم و بریم...در کل روز پر خرجی بود
پ.ن:حس پسره تو این عکسو براتون آرزو میکنم:-)^_^