ساعت 21:36 به وقت 25 فروردین
اینجا ایران است
صدا و سیمای جمهوری قلبم
سلام😁
خوبید...راستش نمیدونم از کجا شروع کنما ولی میخوام یچیزی بگم...
آها بگم از دوروز پیش که کم مونده بود یه پراید با سرعت نمیدونم چقدر(😓)بزنه بهم و بیان بمونه بی فازی
مردم از ترساااا ولی دیگه سعی کردم خودمو نبازم رسیدم خونه نشستم برا حواس پرتی خودم زار زدم
فکرم مشغول رمانیه که دارم مینویسم و کلا شب و روزم شده فکر کردن نوشتن قدم زدن
و دوبارهههه این چرخه ادامه پیدا میکنه
راستی اینم بگم بهتون که سه شنبه ی هفته ی پیش بود که مامانم با خاله هام زدن به جاده و رفتن مشهد و موندیم منو خواهرم و بابام که اصلا باهم کنار نمیایم:|
از سه شنبه به طرز عجیب انگیزی همه باهام مهربون شدن و هی بهم رسیدگی میکنن:/ منم هنگم
اینم بگم که رفتیم سینما...هم برا فیلم لاتاری...هم به وقت شام
از این هم نباید گذشت که پا به پای امیر علی تو لاتاری داشتم زار میزدم😭
دیروز داییم و زن داییم و دختراش و اون یه خاله ای که نرفته پا شدن اپمدن پیش ما که حوصلمون سر نره
تا ساعت 5:30 صبح فقط باهم گفتیم و خندیدیم و انگار آمریکا منتظر بود ما بخوابیم سوریه رو بمباران کنه:(
تازه داشتیم میخوابیدیم داییم با داد و هوار بیدارمون کرده که عاای ملت سوریه رو زدن😒
مام پا شدیم تا میخورد زدیمش
از صبح امروز هم که فقط در حال درس خوندن هستم تا همین حالا که در خدمتتونم😁
پ.ن:حالم عالیه عالی ترم میشه اگه دعا کنید امتحان فردا رو گند نزنم😓
پ.ن:ببخشید کم پیداماااا