اما زندگی درس داد بهمون
معلم خوبی بود اما خشن
معلمی که با نگاه هاش قلبمونو به تپش انداخت
هر از گاهی نگاهی به ساعتش انداخت
عینکشو که رو بینیش سر خورده بود رو بالا داد با پرت کردن یه گچ سفید
ساعت زندگی یکی از ماها رو خاموش کرد
معلمی بود که قدم هاش محکم بود و با هر برخورد پاشنه ی کفشش به زمین
دل یکی رو میلرزوند
یه ترس از جنس خستگی تو قلبش مینشوند و تهش
مینشست رو صندلی نسبتا چوبی راحتش و سختی شاگردا رو تماشا میکرد
سخت گیر
قاطع
زیبا!...
بعضی شب ها کتاب گذشته ها رو باز میکرد و با صدای بلند و رسا از خاطرات خوشمان میخواند
گاهی همان فیلنامه را روی صحنه ی وحشتناک تئاتر اجرا میکرد و رفتن ها رو زیر لب زمزمه میکرد و در نهایت با بی رحمی تمام خواب را برچشمانمان حرام میکرد
گاهی دلش به رحم می آید و نمره ی بیست را در صفحه ی خالی زندگی مینشاند
نمره ای که دو روز بعد میمیرد...
دوست داشتنیست
با موهای پر از ستاره اش
با دستان سفید رنگ رویاییش
با چشمانی اشک آلود
از سرنوشت غم انگیز دانش آموز هایش
لب هایی خندان
از دیدن خنده های بی انتهایم
گاهی با خودش زیر لب زمزمه میکند
*هیچ معلمی جواب لبخند دانش آموزش را به سختی نمیدهد*
"دختری از جنس باد"
پ.ن:عیدتون پیشا پیش مبااااااارککک سال خوبیییی رو براتون آرزومندممممم😍😍🎊🎊🎊