پنجشنبه ۲۴ اسفند ۹۶
داشتم برا خودم تو هوای بهاری قدم میزدم و موزیک گوش میدادم که یهو یکی پرید جلوم با یه لهجه ی غلیظ شمالی گف خانم مهدوی شمایی؟!
من ترسیده بودم هول شدم با تته پته گفتم نه
از بازوم گرف گف من میدونم شمایی یه دقه بیا
منم میگفتم اقا من مهدوی نیستما بابا بخدا مهدوی من نیستم
گف جدی تو نیستی؟
خواستم جواب بدم یه خانومی از پشت سرم گف
بهههه سلام آقای اکبریییی حالتون چطوره
مرده که هنگ کرده بود سرشو خاروند و گف
مهدوی کدومتونین الان
زنه یه نگا به من انداخت و گف خودتو جای من نشوندی؟خجالت نمیکشی؟هویت دزد *****
حالا هی من انکار
اون اصرار
کم مونده بود با چشاش منو بخوره
خلاصه که
همون اقای اکبری به دادمون رسید و منو از دست اون نجات داد
بابا اخه منو چه به هویت دزدی😓