دلم میخواد داد بزنم
دلم میخواد برم بالای یه کوه من باشم و خدام
سرش داد بزنم بگم خدا چرا
چرا انقدر بنده هات اذیتم میکنن
چند بار این دل باید بشکنه
دلم میخواد همه چیزو ول کنم
همه چیزو
بشم یه آدمی از جنس سنگ
که هیچ بویی از محبت و عشق و مهربانی نبرده
قلبم خشک بشه
دیگه از هیچی لذت نبرم
بشم یه آدمی که فقط زنده س
از همه دلگیرم
از تمام دوستانم دلگیرم
از پدر و مادرم دلگیرم
از خودم دلگیرم
خدایا
از تو ام دلگیرم
دلم شکسته
شکسته تر از قبل
دوست دارم بشم همون دختر شاد قبلی که با بوی گل های رز لبخند بیاد رو لبش
دختری که مثل باد به هر جا دلش میخواست میرفت
دختری که عاشق زندگیش بود و مثل الان هر دقیقه آرزو نمیکرد که دقیقه ی بعدی رو دیگه نبینه
همون دختر قبلی
دوست داشتم خودمو
ولی الان نه
الان فقط میخوام بمیرم
میخوام دیگه هیچکسی رو نشناسم
دلم میخواد فراموشی بگیرم و گم بشم تو داستان های بی پایان دقیقه ها و ثانیه ها و بدون بار سنگین خاطرات در زندگیم پرواز کنم
دلم میخواد جایی زندگی کنم که هیچکس منو نشناسه
هیچکس منو نبینه
شاید یه کلبه وسط جنگل
شاید یه قایق وسط دریا
شاید یه آلاچیق وسط آسمون صاف و شب پر ستاره ی کویر
شاید یکی
گم در فضای مجازی
کاش بمیرم
مرگ رو دوست دارم
"دختری از جنس باد"