چالش جالب کده

با خودم فکر کردم،هر جای دنیا برم،باز همینه،چون فکر و خیال تو خیالاتم دارن غلت میزنن و ازین ور به اونور قل میخورن و مغزمو قلقلک میدن،گفتم خب که چی؟بالاخره که باید تموم شه پس مغزمو سپردم دست نویسنده ی درونم و گفتم بنویس!

دلم میخواست جایی زندگی میکردم که تنهایی برای ما معنایی نداشت،یه جایی که دریای خروشانش شبا با آوازش مارو به آغوش خواب بسپره و ابر ها هر شب صورتمونو نوازش کنن و لالایی بخونن،میدپنید که چی میگم؟یه جای دور از اینجا که خاطراتمو یادم بیاره،دنیای رویایی من سینمایی داره که هر لحظه بخوام جلو چشمام ظاهر میشه و خاطرات خوبمو!مث فیلم مرور میکنه،دنیای رویایی من همیشه آهنگ مورد علاقمو تو اسمون شهر پخش میکنه،دنیای رویایی من همیشه لبخند داره،و من،در دنیای رویایی قلبم،عاشقانه پرواز میکنم و پایان چشم هایم سقوط منست


ممنون از آقا بهنام بابت این چالش:)

چالش جالب کده


اخدکهدچقد منو یاد تو میندازه

🗣 Sara Naeini

🎵 Esharate Nazar

#SaraNaeini


شود فاش کسی 

آنچه میان من و تست

تا اشارات نظر 

نامه رسان من و تست


گوش کن با لب خاموش 

سخن میگویم

پاسخم گو به نگاهی 

که زبان من و تست


شود فاش کسی 

آنچه میان من و تست

تا اشارات نظر 

نامه رسان من و تست


گوش کن با لب خاموش 

سخن میگویم

پاسخم گو به نگاهی 

که زبان من و تست


روزگاری شد و کس 

مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی 

نگران من و تست


گرچه در خلوت راز دل ما 

کس نرسید

همه جا زمزمه عشق نهان 

من و توست

من و توست 

من و توست


گو بهار دل و جان باش و 

خزان باش ار نه

ای بسا باغ و بهاران 

که خزان من و تست


این همه قصه فردوس و 

تمنای بهشت

گفتگویی و خیالی 

ز جهان من و تست


نقش ما گو ننگارند 

به دیباچه عقل

هرکجا نامه عشق است 

نشان من و تست


سایه ز آتشکده ماست 

فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن 

که به جان من و تست


اگه به من بود

اگه به من بود همین الان سرمو از پنجره ی ماشین بیرون میبردمو انقدر خلاف جهت باد نفس میکشیدم که خفه شم،انقدری که امروز بد بود،انقدری که امروز پر از اعصاب خوردی بود،صبح تا ظهر منتظر تماس استادم بودم تا تایم تمرینو بهم بگه،بیخیال که شدم دو دقیقه از گوشیم دور شدم برگشتم دیدم زنگ زده اونم دو بار،دیگه دلم میخواست سرمو بکوبم به میز:''(

روز دختر بود ولی مث روز مرگ بود 

از صبح سر دردی که چهار روزه یقه مو گرفته و ول نمیکنه،

از دلخوشی هام فقط مونده 

نگاه کردن به هلال قشنگ ماه که خودشو از شاخه های درختا جدا میکنه و تکه ابر های قسم خورده و وفا دار به دختری از جنس باد،همان هایی که نوازش صورتم را حتی در بارانی ترین حال و روزشان رها نکردند..

خدایا دوستت دارم💜💛

یه حس عالی

رسیدن به رویایی که از بچگی داشتی چه حسی میتونه داشته باشه؟


این حسو براتون آرزو میکنم


روز خودمون دخترا هم مبارکِ همه ی دخترای بیانی😍😍😍💜💜💃💃💃

عامل شادیت چیست فازی😂


این ویدئو از صبح ده بار پلی شده هر بار خندیدم بهش😂

چی یاد گرقتید

تو چند سال و اندی عمری که داشتید

تا به همین حالا

از دنیا چی یاد گرفتید؟!

شهرلازمنیست

من از هرج و مرج نویسی 

من از فارغ از اعتلای فرهنگ نویسی

من از خود به خود نویسی 

من از آنچه از من سرازیر نویسی

من از برون سپاری نویسی

نمیترسم

چون من برای ادبیات نمینویسم

چون من برای ادبیات نیستم

چون من نویسنده نیستم

من از خودم برای خودم نوشتن آرامم و راضی 

#شعرلازمنیست

"علیرضا مواساتی"


گفتنشو

گفتنشو و شنیدنش یچیز جداس واسه منی که هیچی متوجه نمیشم از عمق آبی چشاش...اینو بهم گفت و رفت تو فکر،گفتم اخه لامصب تو که یبار بیشتر ندیدیش و دستشو لمس نکردی چطور برا من سی صفحه توصیفش کردی،میدونید چی گفت؟!

گفت:باورت نمیشه اگه بگم صد صفحه م اون لحظه رو توصیف کنم باز نمیفهمی،پوزخندی زدم و گفتم بروووو من خودم آخرِ عشق و عاشقیم به قول چهرازی گردنم درازه بهارو میبینم...اونم به قول چهرازی گف:

خو شما که گردنت درازه بگو ببینیم!بهار کدوم وره؟به قول چهرازی مشتو کوبوندم رو پیشونیشو صورتمو نزدیکش کردم و آروم گفتم:ینی میخوام بگم هنوز قشنگیاشو داره..!چشمک موزیانه ای زدم و خودمورو صندلی جا به جا کردم...آخ که وقتی میرفت تو فکر چقدددررر دوست داشتنی میشد...انگار که دستاشو وقتی لمس کرده بود مث موجوده تو فیلم "شکل آب" نور میداده و اون نور آبی رنگه مث لیزر میفتاده رو صورتش،آهی کشیدم و تکیه دادم به صندلی و با صدای نسبتا بلند گفتم:

خانوم حواس پرت...راستی راستی دلتو برده؟

لبشو گزید و با همون حالت،خیلی نا مفهوم بهم فهموند:راستی راستی دلمو برده..

-دلتو برد!خب!بگو ببینم

چشمکی از روی شیطنت زدم و گفتم:دلبری چی؟تو ام بلدی؟

زد زیر خنده...انگار که چشاش چهرازی رو دزدیده باشه و بهارو دیده باشه،آخخخ که دلم رفت برا عاشقیتش..مفهوم شد که میخوادش...مفهوم شد میخوان همو

تو دلم گفتم:کِی بشه دنیا هم منو بخواد؟

دلم آشوب شد،جنگی شد بیا و ببین،هیتلرِ درونم گف،تو نازی باش،خودم دنیات میشم

پکی به سیگار نداشته م زدم و لبی به فنجون فالِ نخوندم

ول کن بره،رفتنی میره،دنیام تهش میره

نمیره؟


پ.ن:فقط یک ذهن نویسی سبک!

به وقت 19 تیر

فکر نمیکردم نشستن تو ماشینی که جون نداره کولر خودشو روشن نگه داره حتی زیر سایه انقدر سخت باشه،سایه بود ولی انگار جهنم بود...گوشی خواهرم وصل بود به ضبط ماشین و آهنگ حبیب هی تو گوشم چرخ میخورد:

دلم از دنیا گرفته...شب من مهتاب نداره...روز من بی تو عزیزم...حتی خورشیدم نداره

و هی ریپیت میکردیم و از قصد ده دوازده باری گوشش دادیم،سرمو تکیه داده بودم در ماشین و پنجره باز بود که هر از گاهی یه نسیم بی جونی میومد سمتم یکم خنکم میکرد و باز میرفت،منتظر بودیم،شخص مورد نظر که اومد دستی به اون دایره ی ضبط کشیدم و صدای حبیبو بلند کردم و همه باهم باهاش میخوندیم:دلم از دنیا گرفتهههه،شب من مهتاب ندارهههه

آبرنگ و راپیدم خراب شده بودن که رفتم برا خودم خریدمشون که خیلییی زیاد هم بابتش ذوق کردم جوری که بابام میگفت:

ای بابااااا برات طلا هم میگرفتیم انقد ذوق می کردی؟:/

من:معلومه که...نه

از بدشانسیمم بگم بهتون،میرفتیم فروشگاه مواد غذایی،پامو گذاشتم تو فروشگاه برقا قطع شد و سیستما از کار افتادن.......و بدتر از همه کولرا هم از کار افتادن:((

مجبور شدیم نیم ساعت منتظر بشینیم تا برق اضطراری وصل بشه و خریدامونو بکنیم و بریم...در کل روز پر خرجی بود



پ.ن:حس پسره تو این عکسو براتون آرزو میکنم:-)^_^

فکرای ماها چین واقعا

نمیدونستم فکرم کدوم ورو تو زندگیم نشون میده اما هر چی بیشتر نگاه می کردم بیشتر تو فکرش غرق می شدم آخرش به زور خودمو از مردابی از کلماتی که حتی نمیدونستم چطور به زبون بیارمشون بیرون کشیدم،بهم میگفت تکراری ترین فکری که میکنی چیه؟

و من بهش گفتم:اینکه وقتی به ترک های دیواری نگا میکنم داستانشو میسازم و همیشه آخرش به یه زلزله ختم میشه 

گفت بالاخره یروزی داستانا تموم میشن

گفتم اگه روزی آدمای روی زمین تموم بشن داستانا هم تموم میشن

سرشو تکون دادو باز رفت تو فکر،فکرای من میتونن کل 24 ساعت روزانمو مشغول خودشون کنن،فکر به اینکه چطور آینده ای در انتظارمه،فکر به اینکه تا کی میتونم خوب بمونم یا حتی فکر به اینکه قهوه با فکرای دیگم تو اون لحظه همخوانی بیشتری داره یا چایی

افکار نیمی از ما رو تشکیل میده انگار که ما روح باشیم و افکار درست مثل جسممون مارو در بر گرفته باشنو نتونیم هر وقت خواستیم زیپ جسممونو باز کنیم و بپریم بیرون،وقتی تو خیابون قدم میزنید معمولا به چی فکر میکنید؟

هوا چه خوبه،یا اینکه تو ذهنتون دنبال نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس می گردید تا روی صندلی های فلزیش که تقریبا زنگ زدن بشینید و با تحمل بوی سرسام آور آهن خستگی در کنید،یا اگه آدم رمانتیکی بودید سعی دارید فکر کنید با معشوقتون دست در دست هم دارید قدم میزنید...

به جرئت میتونم بگم افکار بهترین و سرسام آور ترین اتفاقات زندگیم هستن

به نظرم قابلیت موندگار شدن با یه دست به قلم کرفتن رو داشته باشن...نه؟


۱ ۲ ۳
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan