زندگی اون چیزی که تو فیلما میبینیم نیس-_-

اون روز داشتم با یه دوستی تلفنی حرف میزدم،اتفاقا تصویری هم بود،یهو یاد یه گم شده ای از جنس عشق تو زندگیش افتادو بغضش گرفت...بعدش گف زندگی ما آدما مث یه جاده س...پر از پستی بلندی...پر از چند راهی...پر از کوچه های علی چپ که هر ازگاهی یکی رو از ما میگیرن و گاهی هم قدم آدمای جدیدو به جاده ی ما باز میکنن...کم پیش میاد یه کوچه دوبار پیش بیاد...کم پیش میاد آدمی که رفته برگرده 

راس میگف،زندگی این سریالای تلوزیونی ماه رمضون نیس که همه چی با گول خوردن یکی شروع شه و با سرو سامون گرفتنش تموم شه:/

بعضی گول خوردنا هیچوقت درست و روبه راه نمیشن...اگه زندگی مث سریالا بود الان کوچه ها و خیابونا پر از آدمای پست و بی منطقی نبودن که سر کوچک ترین اتفاقات بزرگ ترین کار های بی منطق رو به راحت ترین طرز ممکن انجام میدن...

هیچی مث فیلما خوب و خوش نیس...این فیلما اگه تونسته باشن یه چیزیو خیلی خوب نشون بدن...اون بدبختی آدماس:|||


بهترین کاری که میشه انجام داد اینه که در هر شرایطی شاد زندگی کنیدD: و یادتون باشه امروز،برای فردامون،گذشته محسوب میشه✌

بارون هواتو داره

بارون_امین رستمی

دلمان خواست کمی با دگران درد و دلی:(

نمیدانم 

شاید دوست داشتم توی مریخ بودم...انقدر دور که حتی نمیدانستم کسی مثل من توی یه جهان خیلی بزرگتر از جایی که هستم زندگی میکند

شاید این فقط در چند کلمه خلاصه بشود

که تنهایی من تو مریخ ذهنیم فقط تو میتونی بشکنی!تویی که هرگز نبودی و حالا هم نیستی...امیدوارم روزی بیایی که دیر نشده باشد و خنده هایم را ببینی و بخندی...دفترم را باز کنی و تمام عاشقانه های بی مخاطبم را بخوانی و در دلت بارها به وجودم افتخار کنی...شاید من تمام وجودم را برایت بگذارم و انقدر هر روز از وجود خودم به وجودت بیفزایم،که روزی اخرین ذراتم را جمع کنی پشت شیشه ی قاب عکسی و هر روز چندلحظه به آن خیره شوی و با اشک هایت لکه هایش را پاک کنی و با خود بگوییچگونه گذشت خنده هایت که بی پایان بودند و دزد سر راهی همه شان را دزدید و پیشکش اخم و غصه کرد؟

شاید هم تا آخر عمر دستم را بگیری و ببری به همان مریخ ذهنی...شاید یک خانه درختی در جنگلی شاید هم خانه ی متروکه ی بیابان زده ای،که منو تو هر دو در شب های طولانی بیابان بیدار بمانیم و دست بلند کنیم و از ستاره بچینیم...گیتارت را میان انگشتانت بازی دهی و آواز عشق سر دهیم...نمیدانم شاید دلم هوای مریخ ذهنی ای را کرده که فقط من باشد و تو باشد و دیگر هیچ نباشد...

______________________________________

سلام به همگی

منو ببخشید که سر نمیزنم بهتون 

راستش اوضاع روحیم زیاد خوب نیست

میخونمتون ولی کامنت نمیزارم...نمیدونم

یکم فرصت لازم دارم بهتر شم

قول میدم زود با همون انرژی قبلی برگردم

یا حق

چه کردی

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی

ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم

تو با حال پروانه ی من چه کردی


ننوشیده از جام چشم تو مستم

خمار است میخانه ی من چه کردی

مگر لایق تکیه دادن نبودم 

تو با حسرت شانه ی من چه کردی...چه کردی


مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفر کرده با خانه ی من چه کردی

جهان من از گریه ات خیس باران

تو با سقف کاشانه ی من چه کردی...چه کردی


تو با قلب ویرانه ی من چه کردی

ببین عشق دیوانه ی من چه کردی!

"افشین یداللهی"


پ.ن:متاسفانه سرعت اینترنتم واقعا ضعیفه و نشد موزیکشو براتون آپلود کنم...خب خودتون موزیکشو دان کنید واقعا عالیه

آهنگ"چه کردی" از "امین بانی"

تموم شد...

دیگه 

تست

بازیگری

در کار 

نیست

ممنون که بودید:)

لطفا راهنماییم گنید

خواهش میکنم کمی راهنماییم کنین

من واقعا نمیدونم چی بگم

موضوع تسته

یکسری یهویی ها:/

هر از گاهی یهویی دلم یچیز خاصی میخواد،نه تنها خوردنی هااااا

حتی ممکنه یهو هوس کنم برم بالا پشت بوم تاب بازی...مث امروز صبح^_^

یا مثلا یهو هوس یه موزیک خاصی رو میکنه...اونقدرررر آهنگو تو ذهنم میخونم که تا چند هفته حالم ازش بهم میخوره^~^

الان دلم یچیزی میخواد که نشدنیه:(

اخه چرا باید برا یه ترامپولین باید تا شهر بازی برم؟!!!؟؟!؟!؟!:(((((


هوای ارومیه امروز عصر:(چه دلگیر


اینم ویوی نوستالژی طور حیاط خونمون از رو پشت بومD:



افکار،مادرم

یهو سرمو برگردوندم دیدم مامانم به یه نقطه خیره شده...اونقدر محو تَرک های دیوار روبه رو بود که چند بار که صداش کردم متوجه نشد...دستشو گذاشته بود زیر چونه ش و با انگشت سبابه دست دیگش داشت به سرش فشار می آورد...بالاخره متوجه شد صداش میکنم گفتم مامان به چی فکر میکنی؟گف به روزایی که رفتن...گفتم چطور بودن روزات؟گف زندگیمو دوس دارم،چون شما رو دارم،خوشبحال من که موفقیت و روزبه روز بزرگ شدنتونو میبینم

چقدر مهربونی آخه مامان...فازی فدای دل مهربونت...فدای افکارت که اینهمه ذهنتو مشغول کردن و ذره ذره خاطراتو مث بارون تو هوای ابری مغزت فرو میریزن...

#مادر_دوستت_دارم


شب،زیبا

چندی دل من خسته شد از نبود تو

دل به دریا زد و سر داد فریاد تو را

خواندی و شنیدی و سکوت کردی اما 

به من عاشق دلسوخته بد کردی تو

چندی دل من خنده ی عشقم را خواست

دل به دریا زد و سر داد فریاد تو را

خنده کردی،خنده کردم،دل ببردی اما

به من خسته شده دل که نمی دادی تو!

گفتمت عاشقتم،دلبر من،جانک من

گفتی که کارم میدهی اخر به دستم ،چه کنم؟

گفتمت این دل بی منطق من نیست مگر عاشق تو؟!

اخر این قلب چه ارزد که به دستم ندهی

اخر این قلب چرا هی شکنی هی شکنی هی شکنی این را تو؟!

هوامو داریییی؟؟؟!!!


اینجا بود که حجم عظیمی از استرس بر من هجوم آورد و خودم و روحم و منِ شگفت انگیزم تو ذهنم داشتن تاب بازی میکردن...بابام قبول کرد ببره منو تبریز تا تست بازیگری بدم...خیلی مشتاق تر از منه ها ولی من میترسم برم گند بزنم و تا آخر عمرم حسرتشو بخورم:(

موضوع تست رو گفتن:فکر کنید دوربین یکی از عزیز ترین هاتون(پدر،مادر،برادر،همسر،عشق و..) هست و شما برا آخرین بار میبینیدش و دیگه بازگشتی در کار نیس...اینو اجرا کنید برامون:(

منم از صبح مث روح های سر گردان هرجا آینه میبینم محو آینه میشم و میزنم تو کار بغض و غم و ناراحتی و میرم تو نقش...یجوری زار میزنم که مامانم میگه شک دارم موضوع سر پدر مادر باشه:(

خلاصه ش اینکه کلی استرس گرفتم...کمکم کنیددد...دیالوگ بگید...وااای اگه قبول نشم هیچوقت خودمو نمیبخشم 

حالا یچیز دیگه ایم که هست و ذهنمو مشغول کرده اینه که:آخه من چجوری دوربینو بغل کنم:"((((

۱ ۲ ۳
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan