زمین به نفع تو نمیچرخه

یادت باشه

زمین هیچوقت به نفع تو نمی چرخه

این تو هستی که باید بچرخونیش:)

نوشته ای برای تو

گفتن ها و رفتن ها،گذشتن ها و رفتن ها،نمیدانم،شاید ماندن هایی از جنس رفتن، شاید باید مانند بمرانی از ته دل فریاد بزنم تو خیلی دووووری،شاید هم باید مثل خود واقعی ام سکوت کنم و چیزی نگویم تا بگذرد این طوفان شکست نا پذیر زندگی من که هر بار قوی تر از دیروز بر پاهایم نازل می شود،من بغض خوردن را خوب یاد گرفته ام،با بغض قهقهه زدن را خوب یاد گرفته ام،با بغض رقاصه شدن را خوب یاد گرفته ام،بغض را به گریه نرساندن را خوب یاد گرفته ام....

دلم سوخته است و به رویم نمی آورم،هیچوقت عادی نمی شود،شایدعادی بنظر بیاید اما بدان پشت سر تمام این عادی جلوه دادن ها،دختری سخت در حال تلاش است،برای ماندن،برای جنگیدن....یادم نمی رود،گفتی:من آدم خیالاتم،خیالات زندگی با تویی که ان کیلومتر از من دوری

و من ترجیح دادم نگاه کنم اما دلم میخواهد بگویم:خیالات زیبا هستند اما...

گفتی:من با توی فرضی زندگی می کنم و این پایان ماست

دلم خواست بگویم:برای من و توی واقعی هیچ پایانی نیست،اما منِ خیالی را نمی دانم!

بدان که برای من و تو پایانی نیست،مگر اینکه پایانی برای دنیا وجود داشته باشد!



خوش گذرونی وای وای

روزها خوب میگذرن،شاید خوب تر از چیزی که انتظارشو داشتم،فکرم آزاده،قلبم پر از سرخوشیه،زندگی عالیه

امروز با مهلا رفتیم گشت و گذار،اول رفتیم پارک بانوان...دیدیم حوصلمون سر رفت اونجا:/ پا شدیم رفتیم اللر(اسم یه پارک تو ارومیه_اللرباغی) رفتیم نشستیم بر لب جوی و گذر عمر دیدیم،هرچی اصرار کردم که بیا کفشا و جورابامونو دراریم پامونو بندازیم تو آب قبول نکرد منم حسرت به دل موندم:(

کلی راه پیاده روی کرده بودیم کلی تشنمون بود،یه مرده دقیقا رو به رومون یه بطری آبو سر کشید،حالا من فشارم افتادههه بووود بیا و ببین😂😂😂😂تو راه بین پارک بانوان تا اللر هم یه دختر و پسر جَوون داشتن فالوده میخوردن😭من باز فشاااارم

خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت،یهو دیدم گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم عمو سرویس ابتداییمه😂گف مبصر(منو مبصر کرده بود تو مینی بوس) تو اللر دیدمت چقد بزرگ شدیو ازین حرفا

اره خلاصه،خیلی خوش گذشت،موقع خدافظی سر کوچه به مهلا گفتم خدافظ تا بعد ماه رمضون،گف برو بابا میدونم باز پس فردا میگی پاشو بریم فلان جا😁راستم میگه😑ایتس می(it's me)

If you wanna

If you wanna I will fly fly fly

Like a swallow to the burning hell and it's so fine

Like the wind in mid July

Open your embrace and I will fly.

If you wanna go, then tell me why.

I'll be breathing you and only you until I die

You're the only one for whom I try.

Listen to you dub forgetting how to fly.

If you suffer I will die for you

I always have a bad desire for you

Love me like nobody else will do

And I wanna be forever dope from you.

I listen to your dub and I want more.

The violin now stands for the guitar chord

The sound is rising, it starts to cry

Driving the place where no path lies.

The wind is taking me to the sun.

I'll never stop and never run.

Watching how the time goes by

 you wanna I will fly fly fly





چه میکنه این بازیکننن

دوستم:

_فازی

+جونم

_خاک تو سرش

+کی؟

_همونکه نمیاد بگیرتت:/

+:/


داداشم:

_فازی؟

+جان؟

_تو رو نمیفرستم بری

+چرا:/

_کی برام چایی بریزه:/


دوست دیگر:

_میگما

+جونم بگو

_ولی خیلی نامرده هرکی نیاد سراغت

+چرا گلم؟

_والا کار که می کنی،درست که خوبه،شاد و شنگولم هستی

+:/



چخبره امرووووز:///

Help2

دوستان کسی هست آلرژی فصلی داشته باشه و بدونه باید با گرفتگی بینی چیکار کنم:(

رسما دارم دیوونه میشم:(

سجاد افشاریان2

شاعر می فرماید:

وقت های رفتن

درها موجودات بسیار غم انگیزی اند

چون نمی توانند نگهت دارند

و من دلم به اندازه تمام درهای غمگین جهان تنگ است

از آنچه دوست می دارم

مثلا یه رفیق مثل ماه زده داشته باشی که هر شب برات آهنگ بفرسته و تو ام یه پلی لیست جدا از آهنگاش داشته باشی:)💛

سجاد افشاریان

ظهر ۳۱ اردیبهشت

بارون میباره،خیلی شدید و خشن،شاید خشن صفت مناسبی براش نباشه ولی همینطور که دارم از پنجره اتاقم بیرونو نگاه میکنم و گاها یک بند از کتاب "تهوع" میخونم،احساس میکنم خدا بدجور از دستم عصبانیه که رعد و برق هاش شیشه های اتاقمو میلرزونه.آخرین باری که از رعد و برق تا این حد ترسیده بودم،تو یکی از کلاس های خانه ی جوان داشتیم تمرین می کردیم،تنها نبودم،فاطمه هم بود...رعد و برقا به حدی شدت گرفته بودن که ناخودآگاه همو بغل کردیم و اخمی از ترس رو صورتمون نشست...امروز هم قرار نبود این رعد و برقو تنها اونم تو خونه بگذرونم...ولی شد دیگه،احساس گرسنگی نمی کنم،و حتی احساس تشنگی هم نمی کنم،اما دلم یچیزی می خواد تا بخورم...همیشه تو اوقات بیکاری دوست دارم ترشک بخورم،اما الان نه میتونم ترشک بخورم نه ترشکی هست که بخوام بخورم:)

کتاب بدجور با ریتم زندگیم هماهنگه،انگار که خودش صفحه هاشو انتخاب می کنه که امروز کجای کتابو بخونم،هوا بارونیه و هوای شهر آقای سارتر هم بارونی و مه آلوده،راستی،نویسنده ها ایمیل هاشونو جواب میدن؟خیلی مشتاقم برا آقای سارتر ایمیلی بنویسم و بگم که چقدر زندگیش شباهت داره به فانتزی ای که تو ذهنم پروروندم:)

۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ . . . ۴۸ ۴۹ ۵۰
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan