!I can't hear me

من نمیدانم یک دیوانه ی واقعی بودن چه حسی دارد،نمی دانم دقیقا به چه چیزی فکر می کنند یا دوست دارند چگونه زندگی کنند،اما یک چیز را خوب می دانم که دیوانگان می خندند!از صمیم قلب،با تمایل تمام،می خندند بی آنکه کوچک ترین غمی را میان صدای خنده شان پنهان کنند،گاهی دلم می خواهد دیوانه باشم و بلند بخندم بی آنکه اهمیتی برای نگاه های دیگران قائل شوم!

دوست دارم لباس بلند زرد رنگی بپوشم و در خیابان ها بدوم و با صدای بلند آنقدر بخندم که گوش تمام غصه های جهان را کر کنم،دلم میخواهد دیوار هارا بشکنم،از هیچ به همه چیز برسم،حرف بزنم آنگونه که کسی نتواند گوش نکند!دوست دارم بر لبه ی کوهی سنگی بایستم و به این فکر کنم که آیا [خود من] دوست دارم که زندگی کنم یا نه!؟

حس می کنم از صدای دیگران کر شده ام،حتی نمیتوانم صدای خودم را هم بشنوم!

قشنگه :)

 

ممنون:)
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan