خواندم!خواندی!ماندم!ماندیم

قدم می زدیم در کوچه پس کوچه های خیالاتم،دست هایم را محکم گرفته بودی و زمزمه وار میخواندی:نشود فاش کسی آنچه میان منو توست:)من غرق در نسیم خنکی که صورتم را نوازش میکرد گوش هایم را به امواج خروشان صدایت سپرده بودم،دریغ از لحظه ای دوری از فکر تو!

لحظه ای سکوت کردی،حس کردم دست هایم در حال رها شدن از پرواز بی وقفه ایست که در هوای آسمانی صدایت رخ داده و بود سقوط کردم!سکوت کردی!نگاه کردم!رها کردی!پرواز کردم!تو فقط رها کردی!

شروع کردم به خواندن،صدایم آنقدر بلند بود که لحظه ای تصور کردم روی ابری نشسته و برای تمام عالم میخوانم،فقط تو بودی و تو کافی بودی برای منی که تمام عالَمم تو بودی،خواندم!ماندی!زمزمه کردیم!عاشق شدیم!چه زیباست خدای کوچک من در زمین:)

خانه ای خواهم ساخت

خانه ای رویایی

خانه ای از جنس بوی عطر تو

سقفی از رز های رنگین وجودت را برایش خلق خواهم کرد

تو بخندی و منم

دیوار سازم از آن جنس قشنگ و دلبر لبخند هایت

شب شود

هر لحظه با اواز تو

خواب به چشمانم روا گردد و من

خواب تو بینم

خواب آن که عاشقت هستم

که آن قلب بلورین و حضورت

که آن رز های رنگین وجودت

رهایی بر همه فکرم نبخشند لحظه ای

بس که در خوابم که بینم 

چشم دریایی و طوفانی معشوقم را


 × سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۶ × 12:36 × فائزه قلی پور


عالی:)
متشکرم
کاش ۲۶ دی بود :)
کاش
به به قشنگ بود...
ممنون
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan