غریق نجات دست هایم

من آنقدر حواسم پرت چشم هایت بود که زبانم گرفت،آمدم بگویم دوستت دارم اما!اما!پلک زدی و من باز هم محو تماشایت ماندم و هیچ نگفتم...یک سمفونی زیبا از شکوه و عظمت خدا جلوش چشم هایم پلک میزد و حرف میزد،من میشنیدم اما صدایت اجازه ی گوش کردن نداد:)

من عادت داشتم به غرق شدن در صدایت زمانی که دستانت غریق نجاتم بود:)

قشنگه
ممنون
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan