با فریاد شادی مغزم بیدار شدم که داد میزد:پاشو زندگیتو قشنگ بساز...با انگشت سبابهام برایش خط و نشان کشیدم که اگر یکبار دیگر در سرم فریاد بزند من میدانم و او و...مغزم هم خودم رو جلو فرستاد و گفت:تو پادرمیونی کن این عقل از سرش پریده...خودم اومد دست خودمو گرفت و گفت:عزیزممممم پا میشی یا😇
منم پاشدم و با یه حرکت انتحاری کلمو کوبیدم به تخت و صدای خواهرم که از سالن داد میزد باز توهم زدی رو شنیدم و گفتم:تف توروت فازی
طبق مذاکراتی که با مغز و دست و خودم داشتم به این نتیجه رسیدم که برم و امتحان فیزیک رو که دادم دوباره بخوابم تا به بدنم برنخوره😎امروز صبح امتحان فیزیک رو دادم و تا چهار ماه پرونده ی فیزیک رو تو زندگیم بستم...نپرسید خوب بود یا نه چون قبل از من،خودم داد میزنه:هییییی عالی بوووود...
قرار بر این بود بخوابم که متاسفانه نشد و من زانوی غم در بغل گرفته و در گوشه ای به صورت برج زهرمار واری نشستم و دارم براتون تایپ میکنم...با خودم تصمیم گرفتیم برا جبران کم خوابی این چند روز(برا خوندن فیزیک😒) برم یه کادوی خوب برا خودم بگیرم😊😁خودشیفته م خودتونین
میگن خواب روزه دار عبادته...لعنتی این درسا مارو از عبادت خدامونم منع کردن😞
پ.ن:نماز روزه ی همگی قبول حق🖐
پ.ن:زندگی رو با دو نفر خوش بگذرون،خودت و خودت:-)