خدایا خداوندا

داشتم برا خودم تو هوای بهاری قدم میزدم و موزیک گوش میدادم که یهو یکی پرید جلوم با یه لهجه ی غلیظ شمالی گف خانم مهدوی شمایی؟!

من ترسیده بودم هول شدم با تته پته گفتم نه

از بازوم گرف گف من میدونم شمایی یه دقه بیا

منم میگفتم اقا من مهدوی نیستما بابا بخدا مهدوی من نیستم

گف جدی تو نیستی؟

خواستم جواب بدم یه خانومی از پشت سرم گف 

بهههه سلام آقای اکبریییی حالتون چطوره

مرده که هنگ کرده بود سرشو خاروند و گف

مهدوی کدومتونین الان

زنه یه نگا به من انداخت و گف خودتو جای من نشوندی؟خجالت نمیکشی؟هویت دزد *****

حالا هی من انکار 

اون اصرار

کم مونده بود با چشاش منو بخوره 

خلاصه که 

همون اقای اکبری به دادمون رسید و منو از دست اون نجات داد

بابا اخه منو چه به هویت دزدی😓

خخخخخخخ....
😂😂😂
:):):):):)
خیلی جالب بود...
مرسیییی استاد بزرگگگگ
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan