من آن بادم که فارغ از دنیام

اومدم روستا

روستای مادری 

قشنگه اینجا، خیلی وقت پیش اومده بودم خونه هنوز بوی غم میده 

چه حس غریبیه که برا سالگرد مادربزرگم دور هم جمع شدیم

هر از گاهی با دختر خاله از خونه میزنیم بیرون

مادرم

مادرش 

چشاشون سرخی خون 

دلم براش تنگ شده برا مادر بزرگم تنها کسی که از بچگیم یادمه

یادمه چند سال پیش بهش گفتم مادر جان یه خاطره برام مینویسی؟گف من که سواد ندارم من میگم تو بنویس

گفت نوشتم

دیروز داشتم خاطرشو میخوندم

دلم برات تنگ شده مادر جان

حد اقل به خوابم بیا...

"دختری از جنس باد"

پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶ , ۱۳:۳۱ ◈ ☼ ᶋᶏᶉῌád vᾐ ☺ ◈ ‌‌‌
خدا رحمتش کنه :)
ممنون🌹
سلام
خدا بیامرزدشون
ممنون🌹
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
درباره من
خاطره ها گریه سازند
من دختری از جنس باد میدوم
مابین ثانیه ها و دقیقه ها
لبخند را رها نمیکنم
چون زندگیم را می سازد...
اما میسازم
فردایم را از جنس شادی
بهتر از قبل
زیبا تر از قبل...
Designed By Erfan Powered by Bayan